گوشمالیلغتنامه دهخداگوشمالی . (حامص مرکب ) سیاست . تنبیه . مجازات : از حلقه ٔ او به گوشمالی گوش ادبم مباد خالی . نظامی .رجوع به گوشمال شود.- گوشمالی دادن ؛ گوشمال دادن .رجوع به گو
گوش مالیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مالیدن گوش کسی.۲. [مجاز] تنبیه و ادب کردن؛ گوشتابی: ◻︎ چون جفا آری فرستد گوشمال / تا ز نقصان واروی سوی کمال (مولوی: ۳۴۹).
کوبکاریلغتنامه دهخداکوبکاری . (حامص مرکب ) تأدیب و تنبیه و گوشمالی . (آنندراج ) (از اشتینگاس ). سیاست و تنبیه و چوبکاری . (ناظم الاطباء).
تنبیه کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مجازات کردن، گوشمالی دادن، تادیب کردن، توبیخ کردن ۲. آگاه ساختن، واقف کردن ۳. متنبه ساختن، بیدار کردن، هشیار کردن