گل سینهگویش اصفهانی تکیه ای: golsina طاری: golsina طامه ای: golsina طرقی: golsina کشه ای: golsina نطنزی: golsina
خطیابیline hunting, LHواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند با گرفتن یک شماره و دستیابی به تعدادی واسط، ازطریق هر خطی که آزاد باشد ارتباط برقرار کند
برنامهریزی خطیlinear programming, LPواژههای مصوب فرهنگستان[ریاضی] شاخهای از ریاضی که تابعی خطی را با در نظر گرفتن تعدادی قید خطی کمینه یا بیشینه میسازد [مدیریت] ابزار تصمیمگیری (decision making) بهینه که در آن هدف تابعی خطی است و محدودیتها بهصورت مساویها و نامساویهای خطی نمایش داده میشوند
آستانۀ لاکتاتlactate threshold, LTواژههای مصوب فرهنگستانلحظهای در تمرینهای بدنی با شدت روبهافزایش که از آن به بعد سطح لاکتات خون سیاهرگی افزایش مییابد
گلِ سینهگویش کرمانشاهکلهری: gwel̆-e sɪna گورانی: gwel̆-e sɪna سنجابی: gwel̆-e sɪna کولیایی: gwel̆-e sɪna زنگنهای: gwel̆-e sɪna جلالوندی: gwel̆-e sɪna زولهای: gwel̆-e sɪna کاکاوندی: gwel̆-e sɪna هوزمانوندی: gwel̆-e sɪna
broochesدیکشنری انگلیسی به فارسیbrooches، سنجاق سینه، سنجاق، گل سینه، سوراخ کن، سنجاق کراوات، سنجاق مدال و زینت الات زنانه
sprayدیکشنری انگلیسی به فارسیافشانه، افشان، شاخه کوچک، ترکه، افشانک، ریزش، ترشح، چیز پاشیدنی، دواپاشی، تلمبه سم پاش، گردپاش، اب پاش، سنجاق یا گل سینه کوچک، پاشیدن، افشاندن، سمپاشی کردن، زدن
دبوسدیکشنری عربی به فارسیسنجاق سينه , گل سينه , باسنجاق سينه مزين کردن , باسنجاق اراستن , برش , موزني , پشم چيني , شانه فشنگ , گيره کاغذ , گيره ياپنس , چيدن , بغل گرفتن , محکم گرفتن , سنجاق , پايه سنجاقي
جواهراتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ات، زیور آلات، جواهراتسلطنتی، نشان سلطنت انگشتری، حلقهنامزدی، گردنبند، آویز، گوشواره، النگو، دستبند، بازوبند، سنجاق، گلسر، گلسینه، سینهریز، زنجیر، پلاک، تاج، نیمتاج، آویزه، صلیب، قلب، پا[ی]بند، مریمی خلخال
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه ، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 347 تن سکنه است . آب آن از چشمه و
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای 62
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37هزارگزی جنوب خاوری خوسف ، سر راه شوسه ٔ عمومی خوسف . هوای آن معتدل و دارای 976 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن زعفران ، پ
درازانگللغتنامه دهخدادرازانگل . [ دِ اَ گ ُ ] (اِخ ) لقب کی بهمن پسر اسفندیار، واو را با اردشیر (464 - 424 ق . م .) که پنجمین پادشاه خاندان هخامنشی است یکی دانسته اند. رجوع به درازدست در همین لغت نامه و فرهنگ ایران باستان ص <span
درازانگللغتنامه دهخدادرازانگل . [ دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) درازدست . دارنده ٔ دستی دراز. صفت درازدست و درازانگل مکرراً در اوستا درغوبازو و درغوانگشت آمده و از این صفت بازوان کشیده و انگشتهای بلند و باریک که یک قسم زیبایی است ، اراده شده است . (فرهنگ ایران باستان ص 77</span
درگللغتنامه دهخدادرگل . [ دَ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مازر بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقعدر 182 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی جنوب راه مالرو مازر به رمشک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</s
دست گللغتنامه دهخدادست گل . [ دَ گ ِ ] (اِ مرکب ) آن اندازه گل که به دست گیرند : ای اﷲ چون باطن و ادراک و ذهنم چون دست گلی است در دست مشیت تو... (معارف بهاء ولد ج 1 ص 145 و 315
دسته گللغتنامه دهخدادسته گل . [ دَ ت َ / ت ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) شاخه های گل که بشکنند یا ببرند و با گیاهی یا بندی به هم بندند و به دست گیرند بوئیدن را. (از شرفنامه ). گنبد گل . گلدسته .- دسته گل به آب دادن ؛ کاری زشت مرتکب شدن ، مرتکب