گلیگری کردنلغتنامه دهخداگلیگری کردن . [ گ ِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گل کاری . گل گری . شغل گل کاری داشتن : و ترا که پدرت گلیگری کردی در آتشکده های گرگان آورد تا بدینجا رسانید که کلید مشرق و مغرب در دست تو نهاد. (کتاب النقض ص 418).
لرگلغتنامه دهخدالرگ . [ ل َ ] (اِ) در تداول مردم فردوس به کاسه ٔ گلی بطور مطلق گویند ولی در گناباد خراسان لرگ به کاسه ٔگلی کثیفی که نزد سگ یا مرغ میگذارند اطلاق میشود.
لرگلغتنامه دهخدالرگ . [ ل ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در «وار» از ولایت ِ دراگینیان نزدیک آرژن به فرانسه . دارای 2707 تن سکنه .