کوبیدگویش اصفهانی تکیه ای: beškos(s) طاری: beškövâ طامه ای: boykost طرقی: beškövâ کشه ای: beškövâ نطنزی: baškost
کوبیدگویش خلخالاَسکِستانی: bəkustəš دِروی: bə.kkus.əš شالی: bə.kkus.əš کَجَلی: bu.kku.š کَرنَقی: bukusəše کَرینی: bukusəšə کُلوری: bəkkusəš گیلَوانی: bəkkussəš لِردی: bukksəšə
کوبیدگویش کرمانشاهکلهری: kwetâ گورانی: kwetâ سنجابی: kwetâ کولیایی: akwetâ زنگنهای: kwetâ جلالوندی: ku:wâ/ ku:wâst زولهای: ku:wâ کاکاوندی: ku:wâ/ ku:wâst هوزمانوندی: ku:wâst
میکوبدگویش خلخالاَسکِستانی: ku دِروی: ku شالی: ku کَجَلی: mu.kku.e/iya کَرنَقی: kuʔə کَرینی: ku کُلوری: ku گیلَوانی: ku لِردی: kuʔə
میکوبدگویش کرمانشاهکلهری: kwete:d گورانی: kwete:d سنجابی: kwete:d کولیایی: akwete: زنگنهای: kwete:d جلالوندی: makwe: زولهای: makwete: کاکاوندی: makwe: هوزمانوندی: makwe:
کوبیدگیلغتنامه دهخداکوبیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) عمل یا حالت کوبیده بودن یا شدن .کوفتگی . و رجوع به کوبیده و کوبیدن و کوفتگی شود.
کوبیدنلغتنامه دهخداکوبیدن . [ دَ ] (مص ) کوفتن . || زدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان ).بگفتا به چوبش بکوبند پشت که با مهتر خود چراشد درشت . میرظهیرالدین مرعشی (از تاری
کوبیدنیلغتنامه دهخداکوبیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) آنکه یا آنچه بتوان آن را کوبید. آنکه یا آنچه بشاید آن را کوبید. قابل و لایق و مناسب کوبیدن . و رجوع به کوبیدن شود.
کوبیدهلغتنامه دهخداکوبیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) کوفته . مقروع . (فرهنگ فارسی معین ). کوفته شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زده . مضروب . (فرهنگ فارسی معین ). || گوشت با نخود یا لپه و یا لوبیاکه کوفته شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوبیدنفرهنگ فارسی عمید۱. فرود آوردن چیزی با شدت: تخممرغ را به دیوار کوبید.۲. میخ یا چیز دیگر را با چکش زدن که در چیزی فرو رود.۳. (مصدر لازم) بهشدت برخورد کردن با چیزی: ماشین را به دیوار کوبید.۴. (مصدر متعدی) بهصدا درآوردن کوبۀ در: در را کوبیدند.۵. [عامیانه، مجاز] خراب و ویران کردن ساختمان.<br /
اِجتاحَدیکشنری عربی به فارسیدرنورديد , در هم کوبيد , ريشه کن کرد , نابود کرد , متلاشي کرد , منهدم کرد , حمله کرد , تخريب کرد , خراب کرد , ويران کرد
وادی موسیلغتنامه دهخداوادی موسی . [ ی ِ سا ] (اِخ ) منسوب به موسی بن عمران علیه السلام است و آن وادیی است در جانب قبلی بیت المقدس ، که بین بیت المقدس و حجاز واقع شده است . و در آن زیتون فراوانی وجود دارد. سبب نامیدن آن به وادی موسی آن است که گویند چون موسی علیه السلام با بنی اسرائیل از تپه با سنگی
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبله . از بین عبدالقیس [ متوفای 36 هَ . ق . ] یکی از صحابیان است او اگرچه پیغمبر اکرم (ص ) را زیارت و درک کرده ولی این شرف در هنگام صغر سن بوده و از این رو راوی حدیث واقع نشده است وی بعداً در بصره اقامت گزید ودر موقع
شبیبلغتنامه دهخداشبیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن یزیدبن نعیم بن قیس شیبانی . ملقب به ابوالضحاک . از دلاوران معروف و رهبران قیام علیه بنی امیه بوده است . جاحظ در وصف وی نویسد: در جنگ مردی دلیر بود و به اتفاق صالح بن مسرح علیه حجاج ثقفی در موصل قیام نمود و دعوی خلافت کرد و
کوبیدگیلغتنامه دهخداکوبیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) عمل یا حالت کوبیده بودن یا شدن .کوفتگی . و رجوع به کوبیده و کوبیدن و کوفتگی شود.
کوبیدنلغتنامه دهخداکوبیدن . [ دَ ] (مص ) کوفتن . || زدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان ).بگفتا به چوبش بکوبند پشت که با مهتر خود چراشد درشت . میرظهیرالدین مرعشی (از تاری
کوبیدنیلغتنامه دهخداکوبیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) آنکه یا آنچه بتوان آن را کوبید. آنکه یا آنچه بشاید آن را کوبید. قابل و لایق و مناسب کوبیدن . و رجوع به کوبیدن شود.
کوبیدهلغتنامه دهخداکوبیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) کوفته . مقروع . (فرهنگ فارسی معین ). کوفته شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زده . مضروب . (فرهنگ فارسی معین ). || گوشت با نخود یا لپه و یا لوبیاکه کوفته شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوبیدنفرهنگ فارسی عمید۱. فرود آوردن چیزی با شدت: تخممرغ را به دیوار کوبید.۲. میخ یا چیز دیگر را با چکش زدن که در چیزی فرو رود.۳. (مصدر لازم) بهشدت برخورد کردن با چیزی: ماشین را به دیوار کوبید.۴. (مصدر متعدی) بهصدا درآوردن کوبۀ در: در را کوبیدند.۵. [عامیانه، مجاز] خراب و ویران کردن ساختمان.<br /