۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.
۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).
۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپایان.
۴. [مجاز] قدرت و سلطه.
۵. [مجاز] قاعده و قانون.
۶. [مجاز] قسم و نوع: ◻︎ کس را سخن بلند از این دست / سوگند به مصطفی اگر هست (خاقانی۱: ۲۴۸).
۷. [مجاز] روش.
۸. [مجاز] مسند.
۹. واحدی برای بعضی از چیزها که تمام و کامل باشند: یک دست لباس (که کت و شلوار باشد)، یک دست فنجان، یک دست بشقاب، یک دست قاشق (که هرکدام شش عدد باشد).
۱۰. یک نوبت بازی: یک دست پاسور، یک دست تخته، یک دست شطرنج.
۱۱. [قدیمی] حیله؛ نیرنگ.
۱۲. [قدیمی] صدر مجلس.
۱۳. [قدیمی] وساده؛ بالش.
۱۴. [قدیمی] ورق.
۱۵. [جمع: دُسُوت] [قدیمی] بیابان.
〈 ازدست:
۱. از طرف؛ از جانب.
۲. از عهده؛ از عهدۀ: از دست او کاری برنمیآید، این کار از دست او برنمیآید.
〈 از دست برآمدن: (مصدر لازم) از عهده برآمدن: ◻︎ گرت از دست برآید دهنی شیرین کن / مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی (سعدی: ۱۰۶).
〈 از دست دادن: (مصدر متعدی)
۱. گم کردن.
۲. باختن چیزی؛ محروم شدن از چیزی.
〈 از دست رفتن: (مصدر لازم) ‹از دست شدن›
۱. گم شدن.
۲. نابود شدن.
۳. بیاختیار شدن.
۴. از اختیار خارج شدن.
〈 بهدست آمدن: (مصدر لازم) حاصل شدن؛ فراهم شدن.
〈 به دست آوردن: (مصدر متعدی) حاصل کردن؛ فراهم کردن؛ یافتن.
〈 بهدست بودن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. آگاه و باخبر بودن.
۲. هوشیار بودن: ◻︎ گرت ز دست برآید مراد خاطر ما / بهدست باش که خیری بهجای خویشتن است (حافظ: ۱۱۸).
۳. مواظب بودن.
〈 به دست چپ شمردن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] افزون شدن شمارۀ چیزی. Δ زیرا بندهای انگشتان دست راست برای شمارش آحاد و عشرات و بندهای انگشتان دست چپ مخصوص مآت و الوف است: ◻︎ هر لحظه کشی ز صف عشاق / چندان که به دست چپ شماری (خاقانی: ۶۶۹).
〈 به دست شدن (آمدن): (مصدر لازم) [قدیمی] حاصل شدن: ◻︎ در جهان دوستی بهدست نشد / که از او در دلم شکست نشد (اوحدی: ۵۳۸).
〈 دست آختن: (مصدر لازم) [قدیمی] دست دراز کردن؛ دست یازیدن: ◻︎ چو نتوان بر افلاک دست آختن / ضروریست با گردشش ساختن (سعدی: ۱۳۶).
〈 دست افشاندن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. رقص کردن.
۲. تکان دادن دستها هنگام رقص و نشاط.
〈 دست افشاندن از کسی یا چیزی: دست برداشتن و صرفنظر کردن از آن.
〈 دست انداختن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
۱. دست به چیزی دراز کردن.
۲. بهتندی و چابکی دست بهسوی کسی یا چیزی بردن برای گرفتن آن؛ دستاندازی کردن.
۳. [مجاز] مسخره کردن؛ ریشخند کردن.
〈 دست برآوردن: [قدیمی]
۱. دست بلند کردن برای دعا کردن.
۲. (مصدر لازم) آماده شدن.
〈 دست برداشتن: (مصدر لازم)
۱. دست برآوردن؛ دست بلند کردن.
۲. [مجاز] ول کردن؛ صرفنظر کردن؛ دل کندن از چیزی.
〈 دست بردن در چیزی: (مصدر لازم) [مجاز] در چیزی دخلوتصرف کردن؛ کم یا زیاد کردن؛ تغییر دادن.
〈 دستِ چپی:
۱. [عامیانه] ویژگی چیزی که در سمت چپ قرار دارد.
۲. (سیاسی) کسی که با سیاست و روش دولت و اوضاع موجود کشور خود مخالف و خواهان دگرگونی و تحول است؛ چپرو؛ چپگرا.
〈 دست داشتن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. در کاری مداخله داشتن.
۲. وقوف داشتن؛ تسلط داشتن.
〈 دست دادن: (مصدر لازم)
۱. دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات؛ مصافحه.
۲. [مجاز] بیعت کردن؛ پیمان بستن.
۳. [مجاز] بهدست آمدن؛ حاصل شدن.
۴. [مجاز] روی دادن.
۵. [مجاز] میسر شدن.
〈 دست زدن: (مصدر لازم)
۱. دو کف دست را برهم زدن با آهنگ موسیقی؛ کف زدن؛ دو دست را پیاپی برهم زدن برای ابراز شادی و خوشحالی.
۲. [مجاز] به کاری پرداختن.
〈 دست زدن به چیزی: (مصدر لازم) دست بر آن گذاشتن.
〈 دست شستن: (مصدر لازم)
۱. شستن دستهای خود.
۲. [مجاز] ناامید شدن و صرفنظر کردن از چیزی.
〈 دست کشیدن: (مصدر متعدی)
۱. دست مالیدن؛ لمس کردن.
۲. با دست مالش دادن.
۳. (مصدر لازم) [مجاز] دست برداشتن از چیزی یا کاری.
۴. (مصدر لازم) [مجاز] تعطیل کردن کار؛ فارغ شدن از کار.
〈 دست کم: (قید) حداقل.
〈 دست گشادن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. باز کردن دست.
۲. [مجاز] برای انجام دادن کاری آماده شدن.
۳. [مجاز] آغاز بذل و بخشش کردن.
〈 دست یازیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] دست دراز کردن بهسوی چیزی.
〈 دست یافتن: (مصدر لازم) [مجاز] بر کسی یا چیزی مسلط شدن؛ چیره شدن؛ پیروز گردیدن: ◻︎ کنون دشمن بدگهر دست یافت / سر دست مردیّ و جهدم بتافت (سعدی۱: ۵۵).
۱. ید
۲. ارتباط، تبانی، رابطه
۳. تسلط، قدرت
batch, chiro-, clutch, deal, limb, side