26 فرهنگ

11545 مدخل


بست

bast

۱. مقدار کمی از تریاک که یک بار روی حقۀ وافور بچسبانند و دود کنند.
۲. (بن ماضی بستن) = بستن
۳. بسته (درترکیب با کلمات دیگر): داربست، چوب‌بست.
۴. [منسوخ] جایی که کسی از ترس به آنجا پناه ببرد که نتوانند او را دستگیر کنند، مانند اماکن مقدس و خانه‌های بزرگان: ◻︎ گریزگاه دل خسته زلف چون شست است / ستم‌رسیده علاجش نشستن بست است (میرنجات: لغت‌نامه: بست).
۵. [منسوخ] بند؛ بش؛ سد؛ خاک یا گلی که جلو آب سیل یا رود را سد کند.
۶. [منسوخ] عقده؛ گره.
۷. [قدیمی] بستن.

۱. باغ، گلزار، میوهزار
۲. پشته، زمین ناهموار، گریوه
۳. محور سنگ آسیا
۴. گندم برشته، گندم بریان

bind, bond, brace, checkmate, clasp, clinch, closure, connection, connective, couple, fastener, fastening, ferrule, joint, ligature, round, rung, splice, strut