کنجکاو شدنلغتنامه دهخداکنجکاو شدن . [ ک ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متفحص شدن . دقیق گشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : من چون خیلی چیزهای راست و دروغ راجع به بدرفتاری آلمانیها شنیده بودم کنجکاو شدم . (زنده به گور هدایت از فرهنگ فارسی معین ).
کنجکاولغتنامه دهخداکنجکاو. [ ک ُ ] (نف مرکب ) کنجکاونده . جساس . تفحص کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کنجکاوی کند. متفحص . غوررس . (فرهنگ فارسی معین ) : ای بسا گنج آکنان کنجکاوکان خیال اندیش را شد ریش گاو. مولوی .روستائی شد
کنجکاولغتنامه دهخداکنجکاو. [ ک ُ ] (نف مرکب ) کنجکاونده . جساس . تفحص کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کنجکاوی کند. متفحص . غوررس . (فرهنگ فارسی معین ) : ای بسا گنج آکنان کنجکاوکان خیال اندیش را شد ریش گاو. مولوی .روستائی شد
کنجکاولغتنامه دهخداکنجکاو. [ ک ُ ] (نف مرکب ) کنجکاونده . جساس . تفحص کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کنجکاوی کند. متفحص . غوررس . (فرهنگ فارسی معین ) : ای بسا گنج آکنان کنجکاوکان خیال اندیش را شد ریش گاو. مولوی .روستائی شد