رفافلغتنامه دهخدارفاف . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رف . (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد) : بر در او چون نیابی آن شکاف سخت ناپیدا در او چندین رفاف .مولوی .
رفافلغتنامه دهخدارفاف . [رَف ْ فا ] (ع ص ) براق . مانند اقحوان (بابونه ). (از اقرب الموارد). || (ص ) رفوگر : کرده در کار علم رفاف کار قرمزی ریشه ٔ نعلک زده نعلم در آتش میکند.نظا
رفلغتنامه دهخدارف . [ رَف ف ] (ع اِ) رف . (دهار) (از برهان ). چوبی باشد پهنا که هر دو طرف آن در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند، ج ، رُفوف . (آنندراج ) (منتهی الارب ). چو
ریشهلغتنامه دهخداریشه . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ) طراز و تارهای پنبه ای و ابریشمین و جز آن که از چیزی آویزان باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || طره ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از غیاث ال