کماملغتنامه دهخداکمام . [ ک َ ] (اِخ ) از دیههای دینور است و سلفی گفت از ابویعقوب یوسف بن احمدبن زکریای کمامی شنیدم که کمام آبادیی از اعمال دینور است . (از معجم البلدان ).
کماملغتنامه دهخداکمام . [ ک ِ ] (اِ) نوعی از کندر باشد و آن را صمغ یمنی گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کماملغتنامه دهخداکمام . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کِم ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به کِم ّ شود. || ج ِ کمامة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به کمامة شود.
کماملغتنامه دهخداکمام . [ ک ِ ] (ع اِ) آنچه بدان دهان شتر را بندند تا نگزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ، ذیل کمامة) (ناظم الاطباء). چیزی که با آن دهان شتر را بندند تا نگزد یا دهان گاو را بندند تا نخورد. (از اقرب الموارد). پوزه بند. پتفوزبند. دهن بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || توبره ٔ اسب و
قماملغتنامه دهخداقمام . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 16هزارگزی شمال سنقر و 15 هزارگزی راه فرعی سنقر به گردگانه . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن سردسیری است .سکنه ٔ آن <spa
دار قماملغتنامه دهخدادار قمام . [ رُ ق ُ ] (اِخ ) جایی است در کوفه منسوب به قمامه دختر حارث بن هانی کندی . (از معجم البلدان ).
کمملغتنامه دهخداکمم . [ ک َ م َ ] (اِخ ) نام تالاب در کشمیر. (غیاث ). نام تالابی در کشمیر. (ناظم الاطباء).
قمملغتنامه دهخداقمم . [ ق ِ م َ ] (ع اِ) ج ِ قِمّة بمعنی میان سر و سر هر چیز. (بحر الجواهر) (غیاث ). || مجازاً بمعنی بلندیها. (غیاث ). || ج ِ قِمَّة بمعنی قامت . (اقرب الموارد). رجوع به قِمّة شود.
کمامردخلغتنامه دهخداکمامردخ . [ ک َ م َ دَ ] (اِخ )دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن است و 570 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کمامةلغتنامه دهخداکمامة. [ ک ِ م َ ] (ع اِ) غلاف طلع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلاف شکوفه ٔ خرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || غلاف شکوفه . ج ، اَکِمَّة،کِمام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلاف شکوفه . ج ، کِمام و جمعالجمع، اَکِمَّة. (ناظم الاطباء). پوشش و پرده ٔشکوفه . (از اقرب الموا
کمامیلونلغتنامه دهخداکمامیلون .[ ک َ ل ُ ] (معرب ، اِ) بابونه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بابونه شود.
کمامةدیکشنری عربی به فارسیدهان بند بستن , پوزه بند بستن , محدود کردن , مانع فراهم کردن براي , شيرين کاري , قصه يا عمل خنده اور , دهان باز کن , پوزه , پوزه بند , دهان بند , دهنه , سرلوله هفت تير ياتفنگ , پوزه بندزدن , مانع فعاليت شدن
بطحلغتنامه دهخدابطح . [ ب ُ ] (ع مص ) چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن . و منه : کان کمام الصحابة بطحاً؛ ای لازقة بالرأس غیر ذاهبة فی الهواء، و الکمام القلانس . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن . (آنندراج ).
تکمیملغتنامه دهخداتکمیم . [ ت َ ] (ع مص ) غلاف شکوفه بیرون آوردن درخت . (زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). کمام برآوردن درخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کلاه پوشانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || آستین قرار دادن پیراهن را. (از اقرب الموارد).
کملغتنامه دهخداکم . [ ک ِم م ] (ع اِ) غلاف غوره ٔ نخستین خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || غلاف شکوفه . (ترجمان القرآن ص 82). غلاف شکوفه . ج ، اکمام و کِمام و جمع الجمع، اکامیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پ
پوزه بندلغتنامه دهخداپوزه بند. [ زَ / زِ ب َ ] (اِ مرکب ) آلتی که بر دهان حیوان چون اسب و خر و گاو و گوساله وگوسفند و سگ و امثال آن بندند تا زیان بکشت نرسانندیا نگزند یا آواز نکنند و یا بیش از حد پستان مادر نمکند. پوزبند. بتفوزبند. دهن بند. کمام
کمامردخلغتنامه دهخداکمامردخ . [ ک َ م َ دَ ] (اِخ )دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن است و 570 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کمامةلغتنامه دهخداکمامة. [ ک ِ م َ ] (ع اِ) غلاف طلع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلاف شکوفه ٔ خرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || غلاف شکوفه . ج ، اَکِمَّة،کِمام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلاف شکوفه . ج ، کِمام و جمعالجمع، اَکِمَّة. (ناظم الاطباء). پوشش و پرده ٔشکوفه . (از اقرب الموا
کمامیلونلغتنامه دهخداکمامیلون .[ ک َ ل ُ ] (معرب ، اِ) بابونه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بابونه شود.
کمامةدیکشنری عربی به فارسیدهان بند بستن , پوزه بند بستن , محدود کردن , مانع فراهم کردن براي , شيرين کاري , قصه يا عمل خنده اور , دهان باز کن , پوزه , پوزه بند , دهان بند , دهنه , سرلوله هفت تير ياتفنگ , پوزه بندزدن , مانع فعاليت شدن
ذوالاکماملغتنامه دهخداذوالاکمام . [ ذُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند کانازها. دارای کاردها. صاحب طلعها. || گُل ِ یَخ . (و به این معنی مستحدث است ).
اکماملغتنامه دهخدااکمام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ کِم ّ. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ کم ّ. غلافهای شکوفه . (از آنندراج ).(از غیاث اللغات ). رجوع به کم شود. || ج ِکُم ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ کم . آستینها. (یادداشت مؤلف
اکماملغتنامه دهخدااکمام . [ اِ ] (ع مص ) آستین ساختن برای پیراهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جامه را آستین کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || غلاف غوره و شکوفه برآوردن درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی