کفشگریلغتنامه دهخداکفشگری . [ ک َ گ َ ] (حامص مرکب ). کفاشی . ارسی دوزی . (یادداشت مؤلف ). سکافة. (دهار). عمل کفشگر. شغل کفشگر. || (اِ مرکب ) محل کار کفشگر. دکان کفشگر.
کفشگیریلغتنامه دهخداکفشگیری . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان گرگان که 1010 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کژفشاریbaroclinityواژههای مصوب فرهنگستانحالتی از شاره که در آن سطوح فشارثابت و سطوح چگالیثابت (constant density surfaces) یکدیگر را قطع میکنند
پیشبینی کژفشاریbaroclinic forecastواژههای مصوب فرهنگستانپیشبینی دما یا باد یا ارتفاع ژئوپتانسیل جوّ که از حل مسئلۀ مقدار اولیه با استفاده از معادلات مدل کژفشاری صورت میگیرد
سکافهلغتنامه دهخداسکافه . [ س ِ ف َ / ف ِ ] (ع اِمص ) کفشگری . (منتهی الارب ) (دهار) (اقرب الموارد).
نشان کشلغتنامه دهخدانشان کش . [ ن ِ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) مخرط. (مهذب الاسماء). در کفشگری : مخط. (یادداشت مؤلف ).
متهم گونهلغتنامه دهخدامتهم گونه . [ م ُت ْ ت َ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) متهم وار. چون متهم : کفشگری را به گذرآموی بگرفتند متهم گونه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537).