کفاشلغتنامه دهخداکفاش . [ ک َف ْ فا ] (ص ، اِ) کفشدوز و کفش فروش . (ناظم الاطباء). اسکاف . کفشگر. حذاء. ارسی دوز.لالکایی . (یادداشت مؤلف ). کفاش بر وزن صراف کلمه ای است که از ماده ٔ فارسی بر وزن عربی ساخته اند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز، سال اول شماره ٔ 10</s
قفازلغتنامه دهخداقفاز. [ ق ُف ْ فا ] (ع اِ) نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دستوانه . (ربنجنی ). دستکش . || چیزی است از چرم یا نمد که شکارچی در دست کند. (اقرب الموارد). || نوعی از زیور دست و پای . || آهنی است شبکه دار که بر آن باز نشیند. || سپ
قفازدیکشنری عربی به فارسیدستکش , دستکش بلند , دستکش بيش بال , دستکش داراي يک جا براي چهار انگشت ويکجا براي انگشت شست
کفاسلغتنامه دهخداکفاس . [ ک ِ ] (ع اِ) جامه ٔ بر تن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دثار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ای که بر روی جامه ها پوشند. (از شرح قاموس ). || جامه پاره های دست بند و پای بند کودک گهوارگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه پاره هایی که کودک را در گ
کفاشیلغتنامه دهخداکفاشی . [ ک َف ْ فا ] (حامص ) کفشدوزی . کفش فروشی . (ناظم الاطباء). عمل و شغل کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).کفشگری . ارسی دوزی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان و مغازه ٔ کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).
کفاشیلغتنامه دهخداکفاشی . [ ک َف ْ فا ] (حامص ) کفشدوزی . کفش فروشی . (ناظم الاطباء). عمل و شغل کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).کفشگری . ارسی دوزی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان و مغازه ٔ کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).