کعکلغتنامه دهخداکعک . [ ک َ ] (معرب ، اِ) کاک (این کلمه معرب کاک است ). نان خشک که از آرد خشکه بی شیر و روغن پخته شود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). فرنیه . نان خشک . بقسمات . بقسماط. بشماط. خبز رومی . (یادداشت مؤلف ). کلیچه . (نصاب ) : بابک اف
کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
کیک اسفنجیsponge cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک متخلخل و سبک تهیهشده از آرد خودورا و شکر و تخممرغ زده و طعمدهندهها
کیک لیوانیmug cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیکی که در درون لیوانی بزرگ و با استفاده از تندپز در مدتی کوتاه پخته میشود
کعکبةلغتنامه دهخداکعکبة. [ ک ُ ک ُب ْ ب َ ] (ع اِ) حلقه بسته ٔ مویهای بافته شده به اینکه همه ٔ مویهای سر را در چهار توک ببافند و یکی را در دیگری درآرند. (از منتهی الارب ) || نوعی از شانه . (از منتهی الارب ).
کعکبیةلغتنامه دهخداکعکبیة. [ ک ُ ک ُ بی ی َ ] (ع اِ) قسمی از شانه . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
غاغلغتنامه دهخداغاغ . (اِ) نانی است روغنی که خشک می کنند (در تداول خراسان ) کاک هم در قدیم می گفته اند و در منتهی الارب بسیار این کلمه آورده شده است . در تداول امروز تهران بنوعی نان خشک بی روغن (تست دراژه ) سوخارین گویند. معرب آن کعک است . و رجوع به کعک و کاک شود.
خبز رومیلغتنامه دهخداخبز رومی . [ خ ُ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقسماط. بقسمات . کعک . بشماط. بسماط . (یادداشت بخط مؤلف ).
کعکبةلغتنامه دهخداکعکبة. [ ک ُ ک ُب ْ ب َ ] (ع اِ) حلقه بسته ٔ مویهای بافته شده به اینکه همه ٔ مویهای سر را در چهار توک ببافند و یکی را در دیگری درآرند. (از منتهی الارب ) || نوعی از شانه . (از منتهی الارب ).
کعکبیةلغتنامه دهخداکعکبیة. [ ک ُ ک ُ بی ی َ ] (ع اِ) قسمی از شانه . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خبزالکعکلغتنامه دهخداخبزالکعک . [ خ ُ ب ُ زُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) نان میده و دوآتشه است و آنرا بقسماط نامند غلیظ و مسدد و طلای او محلل و منضج و جهت درد مفاصل نافع است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
کافورالکعکلغتنامه دهخداکافورالکعک . [ رُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب )زرنباد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به زرنباد شود.
عکعکلغتنامه دهخداعکعک . [ ع َ ع َ ] (اِ) به معنی عکه باشد و آن پرنده ای است مشهور و او سفید و سیاه و درازدم باشد و به عربی عقعق گویند و بعضی گویند عقعق معرب عکعک است . (برهان قاطع). و رجوع به عقعق شود.