اختروَشquasarواژههای مصوب فرهنگستانجِرم ستارهمانندی به درخشندگی یک کهکشان که عموماً در فاصلۀ بسیار زیادی از زمین قرار دارد و تصور میشود هستههای درخشان کهکشانهای فعال و دوردست باشد
چقشورلغتنامه دهخداچقشور. [ چ َ ] (اِ) نوعی از کفش . (آنندراج ). || قسمی از چاقشور سرخ رنگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به چاقشور شود.
پلیسفرهنگ فارسی معین(پُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - مجموعة نیروهای انتظامی یک کشور، شهر یا جامعه . 2 - پاسبان ، آژان .
مقصدهای گردشگریtourism destinationsواژههای مصوب فرهنگستانهر کشور، شهر، ناحیه یا محدودۀ جغرافیایی که ازلحاظ جاذبههای گردشگری و جهانگردی و امکانات، قابلیت و توان لازم برای پذیرش گردشگر را داشته باشد
محیطفرهنگ فارسی عمید۱. جایی که انسان در آن زندگانی میکند اعم از کشور، شهر، جامعه، یا خانواده.۲. (صفت) [مقابلِ محاط] [مجاز] احاطهکننده؛ فروگیرنده.۳. (ریاضی) خطی که دور دایره را فراگیرد.۴. (ریاضی) شکلی که شکل دیگر داخل آن قرار گرفته باشد.۵. [مجاز]۶. [قدیمی] اقیانوس.۷. (صفت) [قدیمی، م
مرزلغتنامه دهخدامرز. [ م َ ] (اِ) سرحد. (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی ).دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور : بیایید یکسر به درگاه من که بر مرز بگذشت بدخواه من . دقیقی .بر مرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند
کشورلغتنامه دهخداکشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِ) ترجمه ٔ اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ٔ ربع مسکون باشد چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری به کوکبی تعلق دارد: کشور اول که اقلیم اول باشد به زحل و آن هندوستان است . دوم به مشتری و آن چین و ختاست . سوم به مریخ و آن ت
کشورلغتنامه دهخداکشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (منتهی الارب ). از قراء صنعاء یمن است . (معجم البلدان ).
کشورلغتنامه دهخداکشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش پاپی شهرستان خرم آباد است . این دهستان در جنوب باختری بخش واقع است و محدود است از شمال به دهستان بریائی ، از جنوب به تنگ ، و از خاور به رودخانه ٔ سزار، و ازباختر به گردنه توژیان . آب و هوای آن کوهستانی و آب آن از رودخانه ٔ ط
کشورفرهنگ فارسی عمیدسرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند؛ اقلیم؛ مملکت.
تازان کشورلغتنامه دهخداتازان کشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشور است که در بخش پاپی شهرستان خرم آباد و 37هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 5هزارگزی جنوب باختری ایستگاه کشور واقع است . جلگه و گرم سیر و مالاریایی است و <span cl
خاکشورلغتنامه دهخداخاکشور. (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 53 هزارگزی شمال باختری تربت جام و یک هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 112 تن
خاکشورلغتنامه دهخداخاکشور. (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان دارای 30 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
خاکشورلغتنامه دهخداخاکشور. (نف مرکب ) این کلمه مبدل خاک شوی است و بمعنی کسی که خاک کارخانه ٔ زرگران و خاک رهگذرها را به آب بشوید تا زر گم گشته و جز آن که دروست از آن برآید و ریگ بیز عبارت از همین است . قدسی در قصه ٔ جهجهار بندیله و افتادن زرهای او بدست لشکر پادشاهی گفته :زر از خاکشوری گذشت
شیرکشورلغتنامه دهخداشیرکشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) ابن قراجورین . به نوشته ٔ صاحب کتاب خزاین العلوم مؤسس و بنیان گذار شهر بخارا.محل بخارا پیش از ساختن شهر آبگیر بود... مردم از هر سوی و از سوی ترکستان آمدند و این سرزمین را آباد کردند و در آن آب و درختان بسیار یافتند و شکارگاه بود و مردم نخست