لغتنامه دهخدا
کرمکی . [ ک ِ م َ ](ص نسبی ) مبتلا به کرمک . مبتلا به بیماری کرمک . آنکه به مرض کرمک دچار است . (یادداشت مؤلف ). || زن یا پسر بد. زنی که به عمل ناشایست راغب است . بدعمل زن . در تداول لوطیان ، آنکه مایل به تباهکاری دیگران با خود باشد. (یادداشت مؤلف ). || اطواری . || شهوی . |