قبانلغتنامه دهخداقبان . [ ] (اِخ ) از امرای لشکر مغول است . امیر ارغون پس از فراگرفتن خط ایغوری در کودکی بحضور قاآن رفت و قاآن را روزبروز نظر تربیت بدو بیشتر می افتاد درهمان کود
قبانلغتنامه دهخداقبان . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) (کوهستان ...) در آذربایجان است و نزدیک نخجوان . سلطان جلال الدین در اثر حمله ٔ چنگیزخان مغول به سال 628 فرار کرد و به کوهستان قبان د
قبانلغتنامه دهخداقبان . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) نام شهری است . (ناظم الاطباء). شهری است به آذربیجان . (منتهی الارب ). این شهر نزدیک تبریز است و میان تبریز و بیلقان واقع شده است . (
قبانلغتنامه دهخداقبان . [ ق َب ْ با ] (معرب ، اِ) کپان که ترازوی یک پله باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). قپان .رجوع به قپان شود. || (حمار...) یا (عیر...) جانورکی است که آن را خر
قبانیلغتنامه دهخداقبانی . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) صدرالدین پدرخوانده ٔ اخی جوق باجوقی حاکم آذربایجان بود. در بهار سال 760 هَ . ق . امیر مبارزالدین محمد مظفر از شیراز لشکر به تبریز ک
قبانیلغتنامه دهخداقبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (اِخ ) احمدبن لقمان از محدثان است . وی در جرجان (گرگان ) درس حدیث گفته و حمزةبن یوسف گوید: از او عبدالرحمان بن حمدان روایت دارد. (سمع
قبانیلغتنامه دهخداقبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (اِخ ) احمدبن محمدبن محمود زاهد مجرد مکنی به ابوالعباس از محدثان و از مردم نیشابور است .حاکم ابوعبداﷲ در تاریخ از او یاد کرده و نویسد
قبانیلغتنامه دهخداقبانی . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) صدرالدین پدرخوانده ٔ اخی جوق باجوقی حاکم آذربایجان بود. در بهار سال 760 هَ . ق . امیر مبارزالدین محمد مظفر از شیراز لشکر به تبریز ک
قبانیلغتنامه دهخداقبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قبان . (سمعانی ). رجوع به قبان شود.
قبا نو کردنلغتنامه دهخداقبانو کردن . [ ق َ ن َ / ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لباس نو کردن . جامه ٔ نو پوشیدن . (آنندراج ) : خواند از نادیدگی خلق جهان را تنگ چشم کهنه پوشی گر به تقریبی قبای
قبانیلغتنامه دهخداقبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (اِخ ) احمدبن لقمان از محدثان است . وی در جرجان (گرگان ) درس حدیث گفته و حمزةبن یوسف گوید: از او عبدالرحمان بن حمدان روایت دارد. (سمع