کردگیلغتنامه دهخداکردگی . [ ک َ دَ/ دِ ] (حامص ) عاملیت . فاعلیت . کنندگی : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار.اسدی (گرشاسبنامه ).
کردیلغتنامه دهخداکردی . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان . کوهستانی و سردسیر است و 458 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کردیلغتنامه دهخداکردی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به قوم کرد. (از یادداشت مؤلف ). || لهجه ٔ کرد. (یادداشت مؤلف ). زبان کردان . (فرهنگ فارسی معین ). || نیم تنه ای که در قدیم روی قبا می پوشیدند و آن یا آستین نداشت و یا دارای آستینی کوتاه و نیز گاه بلند و تمام آستین بود و در این صورت آن را «کدبی
قرضیلغتنامه دهخداقرضی ٔ. [ق ِ ض ِءْ ] (ع اِ) درختی است از نوادر اشجار دشتی ، شکوفه اش زردتر از گل اسپرک است . (از اقرب الموارد).
خیس کردگیلغتنامه دهخداخیس کردگی . [ ک َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل خیس کردن . (یادداشت مؤلف ). حالت و چگونگی خیس کرده . ترنهادگی .
چشم کردگیلغتنامه دهخداچشم کردگی . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) سحر و افسون . (ناظم الاطباء). چشم زدگی . رجوع به چشم کردن و چشم کرده شود.
باد کردگیدیکشنری فارسی به انگلیسیdistension, distention, puff, swelling, tumescence, bag, inflation, puffiness
تسویهلغتنامه دهخداتسویه . [ ت َ س ْ ی َ ] (ع اِ) تسویة. مأخوذ از عربی ، راست کردگی و درست کردگی و برابری . (ناظم الاطباء).
درازکردگیلغتنامه دهخدادرازکردگی . [ دِ ک َ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت درازکرده : مَهی ؛ درازکردگی رسن اسب . (منتهی الارب ). و رجوع به دراز کردن شود.
خیس کردگیلغتنامه دهخداخیس کردگی . [ ک َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل خیس کردن . (یادداشت مؤلف ). حالت و چگونگی خیس کرده . ترنهادگی .
چشم کردگیلغتنامه دهخداچشم کردگی . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) سحر و افسون . (ناظم الاطباء). چشم زدگی . رجوع به چشم کردن و چشم کرده شود.