چشم کردگیلغتنامه دهخداچشم کردگی . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) سحر و افسون . (ناظم الاطباء). چشم زدگی . رجوع به چشم کردن و چشم کرده شود.
چشمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیده، عین ۲. دید، رویت، نظر، نگاه ۳. امید، انتظار، توقع ۴. عزیز، گرامی ۵. چشمزخم ۶. حدقه
چشم کردهلغتنامه دهخداچشم کرده . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افسون شده و چشم زخم رسیده .(ناظم الاطباء). رجوع به چشم کردگی و چشم کردن شود.
چشم کردنلغتنامه دهخداچشم کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از چشم زخم رسانیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). چشم زخم رسانیدن . (ناظم الاطباء). چشم زخم زدن . (فرهنگ نظام ). کس
رابضةلغتنامه دهخدارابضة. [ ب ِ ض َ ] (ع اِ) ملائکه ای که با آدم ابوالبشر بزمین فرودآمدند. || حمله ٔ حجت که زمین از آنها خالی نباشد. || (ص ) مرد حقیر و عاجز و از طلب معالی امور با
افشالغتنامه دهخداافشا. [ اِ ] (از ع ، اِمص ) آشکارکردگی . فاش کردگی . انتشار. (ناظم الاطباء). افشاء. رجوع به افشاء شود : چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکو
آماسلغتنامه دهخداآماس . (اِ) آماه . وَرَم . تورّم .باد. نَفخ . برآمدگی . پف کردگی . تَهَبﱡج : لیکن از راه عقل هشیاران بشناسند فربهی زآماس . ناصرخسرو.مُتنبی نکو همی گویدبازدانید