کات توویسلغتنامه دهخداکات توویس . [ ت ْ ت ُ ] (اِخ ) شهری از لهستان ، مرکز سیلزی لهستانی ، دارای 135000 سکنه ، مرکز بزرگ استخراج و تصفیه ٔ فلزات است .
شارش کوئتCouette flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش حاصل از تنش برشی ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر
کد احراز اصالت پیام چکیدهبنیادhash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication codeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیدهساز اختـ . کاپ چکیدهبنیادHMAC متـ . کد اصالتسنجی پیام چکیدهبنیاد
کاتلغتنامه دهخداکات . (اِ) نوعی از برنج است که در ولایت شوشتر بهم میرسد. گویند چون آن را بکارند تا هفت سال بار دهد. (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا). این معنی را «محیط اعظم » هم ذکر کرده لیکن در ایران امروز چنان برنج شنیده نشده و در قرابادین ها در ذیل لفظ برنج چنان قسم ازبرنج نیست و خود محیط
کاتلغتنامه دهخداکات . (اِخ ) نام شهری در خوارزم در شرقی جیحون مقابل گرگانج . یاقوت در معجم البلدان در ذیل کاث [ = کات ] گوید: معنی الکاث بلغة اهل خوارزم الحائط فی الصحراء من غیران یحیط به شی ٔ و هی بلدة کبیرة من نواحی خوارزم الا انها من شرقی جیحون جمیع نواحی خوارزم و انما هی من ناحیة جیحون ا
کاتفرهنگ فارسی عمید= = کات کبود= کات کبود: (شیمی) نمکی آبیرنگ، در آب حل میشود و آن را آبیرنگ میکند. برای رنگ کردن پارچه و دفع آفات گندم و تاک بهطور محلول استعمال میشود؛ سولفات مس؛ سولفات دوکوئیور؛ زاج کبود.
درکاتلغتنامه دهخدادرکات . [ دَ رَ ] (ع اِ) ج ِ درکة، به معنی ته و نشیب است ، و این در مقابل درجات است (که مراتب بهشت باشد)، و درکات به معنی منازل دوزخ است . (از غیاث ) (از آنندراج ) : یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ ، پرسید که موجب در
دلوکاتلغتنامه دهخدادلوکات . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دَلوک . در اصطلاح طب قدیم ، ادویه که بدان تن را مالش دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دلوک شود.
حرکاتلغتنامه دهخداحرکات . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حرکت . (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات : حرکاتش همه رهه هنر است برم از جان من عزیزتر است . عنصری .متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت . <
چهارلکاتلغتنامه دهخداچهارلکات . [ چ َ / چ ِ ل َ / ل َک ْ کا ] (اِ مرکب )چهاربانو. چهاربی بی . رجوع به چاربی بی و لکات شود.