اندرکوواژهنامه آزادآسی یا کلافه کردن. به فتح الف، سکون نون، فتح دال و سکون راء. در اصل اندر کوه است یعنی درون کوه. گویی فرد به خاطر فرار از آزار و رنج به کوه می گریزد! مثال:بس است. سرم را خوردی. مرا اندرکو کردی!
ژاندارکلغتنامه دهخداژاندارک . (اِخ ) (قدّیسه ) او را دارک یا آرک و دوشیزه ٔ ارلئانی نیزنامند و ژان اسم اوست . وی قهرمان ملی فرانسه است و بسال 1412 م . در دمرمی پای به عرصه ٔ وجود گذارد. زنی بغایت دیندار و متقی و اهل مکاشفه و مراقبه و مدعی نوعی وحی بود و میگفت که
اندریکلغتنامه دهخدااندریک . [ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند با 309 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).