بیرولغتنامه دهخدابیرو. (اِ) پیرو. کیسه و خریطه ٔ زر و پول و غیر آن . (برهان ). کیسه و خریطه را گویند که در آن زر و امثال آن نهند. (انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رج
بیرولغتنامه دهخدابیرو. (ص مرکب ) (از: بی + رو) بیشرم . پررو. کنایه از مردم بی انفعال و بی آزرم و کسی که سخنان ناخوش به روی کسی میگوید. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم بی
بی رو دربایستیلغتنامه دهخدابی رو دربایستی . [ دَ ی ِ ] (ق مرکب ) رک . بی پرده . (یادداشت مؤلف ). بی شرمساری . بدون ملاحظه . رجوع به رودربایستی شود.
بی رواییلغتنامه دهخدابی روایی . [ رَ ] (حامص مرکب ) ناروایی .عدم رواج . کساد. بیرونقی بازار. کاسدی : کاسدی و بی روایی از لب و دندانْت بر صدف و درّ و بر شکر زده داری . سوزنی .رجوع به
بی روغن سر چرب کردنلغتنامه دهخدابی روغن سر چرب کردن . [ رَ / رُو غ َ س َ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فریب دادن . (انجمن آرا) : چو گردون با دلم تا کی کنی حرب به بی روغن سرم تا کی کنی چرب ؟
بی رو دربایستیلغتنامه دهخدابی رو دربایستی . [ دَ ی ِ ] (ق مرکب ) رک . بی پرده . (یادداشت مؤلف ). بی شرمساری . بدون ملاحظه . رجوع به رودربایستی شود.
بی روغن سر چرب کردنلغتنامه دهخدابی روغن سر چرب کردن . [ رَ / رُو غ َ س َ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فریب دادن . (انجمن آرا) : چو گردون با دلم تا کی کنی حرب به بی روغن سرم تا کی کنی چرب ؟
بی رواییلغتنامه دهخدابی روایی . [ رَ ] (حامص مرکب ) ناروایی .عدم رواج . کساد. بیرونقی بازار. کاسدی : کاسدی و بی روایی از لب و دندانْت بر صدف و درّ و بر شکر زده داری . سوزنی .رجوع به
بی رویهلغتنامه دهخدابی رویه . [ رَ وی ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + رویّه ) بی اندیشه و فکر. ناسگالیده . بی تفکر. رجوع به رویّه شود.