پرماسلغتنامه دهخداپرماس . [ پ َ ] (اِ) خلاص و نجات . (برهان ) (جهانگیری ). رهائی : بعدل او بود از جور بدکنش رستن بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس . ناصرخسرو (از جهانگیری ).
پرماسیدنلغتنامه دهخداپرماسیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) لمس کردن . بسودن . دست سودن بچیزی جهت ادراک آن . (رشیدی در ذیل پَرماس ). دست برجائی سودن .(برهان در ذیل پرماس ) دست سودن . (جهانگیری
پرماسندهلغتنامه دهخداپرماسنده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (نف ) لمس کننده . بساونده . بپساونده . و رجوع به پرماسیدن شود.
پرماسشلغتنامه دهخداپرماسش . [ پ َ س ِ ] (اِمص ) لمس . لامسه . ببساوش . بساوش . پرواس . جَس . و رجوع به پرماسیدن شود.
پرماسهلغتنامه دهخداپرماسه . [ پ َ س َ / س ِ ] (اِمص ) لمس . || خلاص و نجات . (شعوری ). معانی دیگر که صاحب فرهنگ شعوری به این کلمه داده است غلط است و از حدسهای گوناگونی که در شعر س