چنیدنفرهنگ فارسی عمید۱. چیدن گل یا میوه از درخت: ◻︎ گلستان که امروز باشد بهبار / تو فردا چنی گل نیاید به کار (فردوسی: ۷/۸۹).۲. دانه برچیدن مرغ از زمین.
چندنلغتنامه دهخداچندن . [ چ َ دَ ] (اِ) صندل باشد. (لغت فرس ) (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (انجمن آرا). و بعضی گویند چوبی است خوشبوی بغیر از صندل و آن چوب در ولایتی میشود که آن ولایت را زره میگویند. (برهان ). چوبی است خوشبوی که بتازیش صندل خوانند. و ا
چنگیدنلغتنامه دهخداچنگیدن . [ چ ُ دَ ] (مص ) سخن گفتن . (ناظم الاطباء) : خمش بودن نکو فضیلست لیکن نه چندانی که گویندت که گنگی همان بهتر که در بزم افاضل زدانشهای خود چیزی بچنگی که تا معلوم گردد عاقلان راکه تو شاخ گلی یا چوب شنگی . <p class="aut
گندنلغتنامه دهخداگندن . [ گ َ دَ ] (مص ) گندیدن و بدبو شدن . (آنندراج ). پوسیدن و گنده شدن و بوی بد کردن و تند و بدبوی شدن . (ناظم الاطباء). || گرم شدن . (شعوری ج 2 ورق 303) (ناظم الاطباء).
نژیدنلغتنامه دهخدانژیدن . [ ن َ دَ ] (مص ) کشیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). بیرون کشیدن . (فرهنگ نظام ) (از جهانگیری ). بیرون آوردن . (از ناظم الاطباء). این کلمه به صورت نزیدن و تریدن و نژیدن در برهان قاطع آمده است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
چنانیدنلغتنامه دهخداچنانیدن . [ چ َ دَ ] (مص )چیدن فرمودن و چنیدن . چیدن . و رجوع به چنیدن و چیدن شود. || فراهم آوردن . || پند دادن و چنیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به چنیدن شود.