چارکنلغتنامه دهخداچارکن . [ ک ِ ] (ص مرکب ) چرکین . شوخگین : هم از اینسان بعید خواهی رفت شوخگن جبه چارکن دستار.مسعودسعد.
ارکنلغتنامه دهخداارکن . [ اَ ک َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی ازرکین . استواررای تر. آهسته تر. آرمیده تر. باوقارتر.
عرقچینفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] (اِ.) نوعی کلاه ساده از پارچة نازک که در زیر کلاه یا عمامه بر سر گذارند.
چارکنارلغتنامه دهخداچارکنار. [ ک ِ ] (اِخ )قصبه ای است دلنشین در نه فرسخی و سمت شمال مقر سلطنت کابل است . جوانب اربعه ٔ آن واسع و در یک فرسخی طرف مغرب آن کوه بزرگی واقع و دامن آن کوه گشاده و در آنجا ارغوان زاری است که طول آن یک فرسخ و عرض آن نیم فرسخ باشد و در فصل بهار مانند آن ارغوان زار در هیچ
شوخگنلغتنامه دهخداشوخگن . [ گ ِ ] (ص مرکب ) شوخگین . پلید و چرکن . (لغت فرس اسدی ). دارای شوخ . چرکین . چرک . دَرِن . دَنِس . (یادداشت مؤلف ). پلید. (صحاح الفرس ). دنس . (نصاب ). چرکن . (برهان ) (آنندراج ). جامه و بدن که پرچرک باشد. (از غیاث اللغات ): مروان یک سال درنگ
باژگونهلغتنامه دهخداباژگونه . [ ن َ / ن ِ ](ص مرکب ) واژگونه . عکس . قلب . (برهان قاطع). سرنگون .منکوس . ناراست . (ناظم الاطباء). اندروا. وارونه . (فرهنگ جهانگیری ). مقلوب . باشگونه . واژونه : همه یاوه همه خام و همه سست معانی باژگ
چارکنارلغتنامه دهخداچارکنار. [ ک ِ ] (اِخ )قصبه ای است دلنشین در نه فرسخی و سمت شمال مقر سلطنت کابل است . جوانب اربعه ٔ آن واسع و در یک فرسخی طرف مغرب آن کوه بزرگی واقع و دامن آن کوه گشاده و در آنجا ارغوان زاری است که طول آن یک فرسخ و عرض آن نیم فرسخ باشد و در فصل بهار مانند آن ارغوان زار در هیچ