پرورهلغتنامه دهخداپروره . [ پ َرْ وَ رَ / رِ ] (ص ) پرورش یافته . پرواری . پروارکرده . فربه کرده .فربه شده . تغذیه شده . چاق کرده . مسمَّن : رو منکلوس کن تو بترف و بگوزتردهقان غاتفر دهدت مرغ پروره . سوزنی .
پرورهفرهنگ فارسی عمید۱. پرواری؛ پرورده؛ چاق؛ فربه.۲. گوسفند یا جانور دیگر که او را در جای خوب بسته و خوراک خوب داده و فربه کرده باشند.
مرغ پرورهلغتنامه دهخدامرغ پروره . [ م ُ غ ِ پ َرْ وَ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ) مرغ پرواری . مرغ فربه . مرغ سمین : بگرفت سخت و گفت که این ترب را بودبی جفت مرغ پروره خوردن مخاطره . سوزنی .چو مرغ پروره مغرور
رایرةلغتنامه دهخدارایرة. [ ی ِ رَ ] (ع اِ) رائرة. از ریشه ٔ «ریر». مؤنث رائر (رایر). پیه زانو که مانند مغز طیب است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مرغ پرورهلغتنامه دهخدامرغ پروره . [ م ُ غ ِ پ َرْ وَ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ) مرغ پرواری . مرغ فربه . مرغ سمین : بگرفت سخت و گفت که این ترب را بودبی جفت مرغ پروره خوردن مخاطره . سوزنی .چو مرغ پروره مغرور
منکلوسلغتنامه دهخدامنکلوس . [ ] (اِ) ظاهراً طعامی بوده است مرکب از کشک (ترف ) و گردو و مرغ . (یادداشت مرحوم دهخدا) : رو منکلوس کن تو به ترف و به گوز تردهقان غاتفر دهدت مرغ پروره .سوزنی (یادداشت ایضاً).
بابزنلغتنامه دهخدابابزن . [ زَ ] (اِ) آهنی بود دراز که مرغ بدان بریان کنند و گوشت نیز و غیر اینها. (لغت فرس چ اقبال ص 385). تشت آهنین بود که گوشت برو بریان کنند. (لغت فرس چ هرن ص 105). سیخ کباب را گویند مطلقاً، خواه آهنی باشد،
پالودهلغتنامه دهخداپالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مصفّی . مروّق . پاک کرده از غش ّ. (اوبهی ). صاف و پاک شده . رائق . صافی . صافی کرده . پاک کرده . (صحاح الفرس ).- شراب پالوده ؛ شراب مروّق :بگوش خردور، دبیر کهن همی کرد پالوده سی
مرغ پرورهلغتنامه دهخدامرغ پروره . [ م ُ غ ِ پ َرْ وَ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ) مرغ پرواری . مرغ فربه . مرغ سمین : بگرفت سخت و گفت که این ترب را بودبی جفت مرغ پروره خوردن مخاطره . سوزنی .چو مرغ پروره مغرور