رگبارلغتنامه دهخدارگبار.[ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) بارانی که قدری ببارد و بعد بایستد. (فرهنگ نظام ). باران تند و درشت قطره که غالباً مدت آن کوتاه باشد. (یادداشت به خط مؤلف ).
پربارلغتنامه دهخداپربار. [ پ َ ] (اِ) خانه ٔ تابستانی . (برهان ). پروار. پربال . پَرباره . پرباله . (شعوری ). پرواره . فروار. فرواره . فروال . فرواله . بالاخانه . غرفه .
پربارلغتنامه دهخداپربار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) (درخت ...) بسیاربار. بسیارمیوه . مقابل کم بار : تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی . ناصرخسرو.|| که شار و غِش بسیار دارد (زر و سیم و غیره ).
رگبارفرهنگ فارسی عمید۱. باران تند با قطرههای درشت؛ باران شدید و کمدوام.۲. (اسم مصدر) شلیک یک نوار گلوله بهوسیلۀ مسلسل.
إثْراءٌدیکشنری عربی به فارسیثروتمندي , ثروتمند شدن , پرثمرشدن , پربار شدن , ثروتمند کردن , غني کردن , پربار کردن
پربارلغتنامه دهخداپربار. [ پ َ ] (اِ) خانه ٔ تابستانی . (برهان ). پروار. پربال . پَرباره . پرباله . (شعوری ). پرواره . فروار. فرواره . فروال . فرواله . بالاخانه . غرفه .
پربارلغتنامه دهخداپربار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) (درخت ...) بسیاربار. بسیارمیوه . مقابل کم بار : تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی . ناصرخسرو.|| که شار و غِش بسیار دارد (زر و سیم و غیره ).
پربارفرهنگ فارسی عمید۱. درختی که میوۀ بسیار دارد؛ پرمیوه؛ پُربَر؛ پرثمر.۲. دارای فایدۀ بسیار: سخنان پُربار.
پربارلغتنامه دهخداپربار. [ پ َ ] (اِ) خانه ٔ تابستانی . (برهان ). پروار. پربال . پَرباره . پرباله . (شعوری ). پرواره . فروار. فرواره . فروال . فرواله . بالاخانه . غرفه .
پربارلغتنامه دهخداپربار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) (درخت ...) بسیاربار. بسیارمیوه . مقابل کم بار : تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی . ناصرخسرو.|| که شار و غِش بسیار دارد (زر و سیم و غیره ).
پربارفرهنگ فارسی عمید۱. درختی که میوۀ بسیار دارد؛ پرمیوه؛ پُربَر؛ پرثمر.۲. دارای فایدۀ بسیار: سخنان پُربار.