حوریلغتنامه دهخداحوری . [ ح َ وَ ری ی ] (ع ص ) کبش حوری ؛ قچقار سرخ پوست . (منتهی الارب ). منسوب است به حَوَر؛ پوست . (اقرب الموارد).
حوریلغتنامه دهخداحوری . (ص ، اِ) در تداول فارسیان ،حوراء که مفرد حور است آید. حوریه : یکی چون چتر زنگاری دوم چون سبز عماری سوم چون قامت حوری چهارم نامه ٔ مانی . منوچهری .رضوان م
حوریدرقلغتنامه دهخداحوریدرق .[ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیکله بخش هوراند شهرستان اهر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . دارای 284 تن سکنه میباشد. از دو رشته چشمه مشروب میشود.
حوریلرلغتنامه دهخداحوریلر.[ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودل بخش مرکزی شهرستان مراغه . ناحیه ای است و اقع در دره و معتدل مالاریائی دارای 157 تن سکنه میباشد. از رودخانه ٔ سیلان