پدرکشلغتنامه دهخداپدرکش . [ پ ِ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه پدر خویش کشد : پدرکش پادشاهی را نشایدوگر شاید بجز شش مه نپاید(و در این بیت اشاره است به شیرویه که پدرخویش خسروپرویز را بقتل آورد).مگر در سر نداری ای پسر هش چه جوئی مهربانی از پدرکش .
درکشلغتنامه دهخدادرکش . [ دَ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سملقان بخش مانه شهرستان بجنورد واقع در 40 هزارگزی جنوب باختری مانه و سر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به نردین ، با 114 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو اس
درکشواژهنامه آزاد(با زبر نخست و سکون دوم و زیر سوم) حس، آگهش، دریافت، احساس، درکشیدن یا به خود درکشیدن، دریافت کردن، برکشیدن و آگاهی از بیرون و پیرامون.
پدرکشتگیلغتنامه دهخداپدرکشتگی . [ پ ِ دَ ک ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پدرکشته . || بغضاء. کینه .
پدرکشتهلغتنامه دهخداپدرکشته . [ پ ِ دَ ک ُ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) آنکه پدرش را کشته باشند : پدرکشته را شاه گیتی مخوان کنون کز سیاوش نماند استخوان . فردوسی .پدر کشتی و تخم کین کاشتی پدرکشته کی می
ژان دسوآبلغتنامه دهخداژان دسوآب . [ دُ ] (اِخ ) او را لوپاریسید (پدرکش ) گویند. وی شاهزاده ٔ خانواده ٔ اطریش است و بسال 1290 م . متولد شده است اما تاریخ وفات او معلوم نیست .
کشلغتنامه دهخداکش . [ ک ُ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشتن . رجوع به کشتن شود. || (نف مرخم ) کشنده و آنکه می کشد و ظلم می کند و آزار می نماید. (ناظم الاطباء). ریشه ٔ کشتن . (فرهنگ فارسی معین ). در ترکیبات فاعلی جزءمؤخر کلمه واقع شود همچون : آدم کش . برادرکش . پدرکش .شپش کش . شیرکش . زارکش . زجر
شکرلغتنامه دهخداشکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِخ ) نام مطربی اصفهانی که پرویز به رغم شیرین او را بخواست و شیروی پدرکش از او بزاد. (انجمن آرا). زنی که خسرو پرویز به رغم شیرین در عقد خود آورده بود. (از غیاث ) (آنندراج ) (از برهان ) :
اشکلغتنامه دهخدااشک . [ اَ ] (اِخ ) دوازدهم یا مهرداد سوم پدرکش . پس از نشستن بر تخت شاهی بفکر جنگ با ارمنستان افتاد تا کردون را پس بگیرد و بدین منظور به ارمنستان لشکر کشید. وی از شاهان بد ایران بود، چه در آغاز مرتکب بزرگترین جنایت شد و پدر را کشت ، آنگاه بجان مردم افتاد و باعث جنگهای داخلی
اشکلغتنامه دهخدااشک . [ اَ ] (اِخ ) بیست ودوم یا بلاش اول . فرزند ونن بود و پس از مرگ وی در51 یا 52 م . به تخت نشست . وی آخرین شاه نامی اشکانی است و پس از او دولت اشکانی رو به انحطاط میرود. این انحطاط در تزاید است تا به انقر
پدرکشتگیلغتنامه دهخداپدرکشتگی . [ پ ِ دَ ک ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پدرکشته . || بغضاء. کینه .
پدرکشتهلغتنامه دهخداپدرکشته . [ پ ِ دَ ک ُ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) آنکه پدرش را کشته باشند : پدرکشته را شاه گیتی مخوان کنون کز سیاوش نماند استخوان . فردوسی .پدر کشتی و تخم کین کاشتی پدرکشته کی می