وجوبلغتنامه دهخداوجوب . [ وُ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مقرر گشتن بیع. || برگردانیدن . (منتهی الارب ): وجب عنه ؛ برگردانید از آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || وَجب ؛ پنهان شدن و غروب کردن خورشید. (ازاقرب الموارد). فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ). || فرورفتن چ
وجوبلغتنامه دهخداوجوب . [ وَ ] (ع مص ) جِبَة. لازم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وُجوب شود.
وزوبلغتنامه دهخداوزوب . [ وُ ] (ع مص ) روان گردیدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رفتن آب . (تاج المصادر بیهقی ).
وظوبلغتنامه دهخداوظوب . [ وُ ] (ع مص ) پیوسته بودن بر کاری و مداومت ورزیدن و لازم گرفتن آن را. تیمار آن داشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وجبلغتنامه دهخداوجب . [ وَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ای که در پستانش فله بسته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مشک بزرگ از پوست تکه ٔ کوهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ، وِجاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گول و بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط
وجبلغتنامه دهخداوجب . [ وَ ج َ ] (اِ) به معنی بدست که به هندی اردو بالشت گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). شبر. (ناظم الاطباء). مقدار مسافت مابین خنصر و ابهام است در موقع بازکردن دست که تقریباً چهار گره میشود و مقصود از کوتاهی هم هست . (قاموس کتاب مقدس ). کدست و وژه . (ناظم الاطباء). فاصل
وجوبةلغتنامه دهخداوجوبة. [وُ ب َ ] (ع مص ) ترسو شدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جبان شدن . (اقرب الموارد). بددل و گول گردیدن . (منتهی الارب ). بددل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ترسو و بددل گردیدن . گول و احمق شدن . (ناظم الاطباء).
وجوباًلغتنامه دهخداوجوباً. [ وُ بَن ْ ] (ع ق ) به طور وجوب . حتماً. مسلماً. لزوماً. به عنوان وجوب و لزوم .
واجب بالغیرلغتنامه دهخداواجب بالغیر. [ ج ِ ب ِ بِل ْ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل واجب بالذات و واجب لذاته است یعنی چیزی که وجودش قائم به غیر باشد یعنی ممکنات . هر ممکنی واجب بالغیر است یعنی وجود و وجوب او مستند بعلت است «الشی ٔ ما لم یجب لم یوجد» نهایت وجوب آن اعم از وجوب سابق بر وجود و و
وجوبةلغتنامه دهخداوجوبة. [وُ ب َ ] (ع مص ) ترسو شدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جبان شدن . (اقرب الموارد). بددل و گول گردیدن . (منتهی الارب ). بددل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ترسو و بددل گردیدن . گول و احمق شدن . (ناظم الاطباء).
وجوباًلغتنامه دهخداوجوباً. [ وُ بَن ْ ] (ع ق ) به طور وجوب . حتماً. مسلماً. لزوماً. به عنوان وجوب و لزوم .
نوجوبلغتنامه دهخدانوجوب . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهی دشت بالا از بخش مرکزی کرمانشاهان ، در 23 هزارگزی جنوب کرمانشاهان بر کنار رودخانه ٔ مرک ،در دشت سردسیری واقع است و 195 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ، محصولش غلات د
موجوبلغتنامه دهخداموجوب . [ م َ ] (ع ص ) لازم شده و ثابت شده از بیع. واجب گشته . (ناظم الاطباء). لازم شده . (آنندراج ).- غیرموجوب ؛ غیرلازم و ناروا. (ناظم الاطباء).
ناوجوبلغتنامه دهخداناوجوب . [ وُ جو ] (ص مرکب ) ناواجب . ناسزا. ناروا.- به ناوجوب ؛ به ناواجب . به ظلم . به ستم . به ناروا. به ناحق : حدیث میر خراسان و قصه ٔ توزیعبگفت رودکی از روی فخر در اشعارچنانچه داده بد او را هزار دیناری