واقیلغتنامه دهخداواقی . (ع ص ) نگاه دارنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). حافظ. صائن . نگهبان . || حامی . (غیاث اللغات ). || دافع. (از اقرب الموارد). مانع. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). مالهم من اﷲ من واق ؛ ای دافع. (اقرب الموارد). || سرج واق ؛ زینی
زمان آغاز واکvoice onset timeواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ زمانی میان رهشِ گرفت و شروع لرزش تارآواها در همخوانهای انفجاری
واکی کلالغتنامه دهخداواکی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شهرستان شاهی ، در 8 هزارگزی مغرب شاهی ، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 90 تن سکنه دارد. آبش از نهر هتکه و رودخانه ٔ تالار، محصولش غلات و برنج
واکی تاکیفرهنگ فارسی معین[ انگ . ] (اِ.) دستگاه فرستنده و گیرندة ر ادیویی کوچک قابل حمل با برد محدود.
واقیةلغتنامه دهخداواقیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث واقی است به معنی نگاهدارنده و دافع. ج ، اواقی [ در اصل وواقی است در اجتماع واوین نخستین قلب به الف شده است ] و واقیات . رجوع به واقی شود. || (مص ) نگه داشتن . (از منتهی الارب ). رجوع به وقایة و وقی شود.
نظارات واقيةدیکشنری عربی به فارسیعينک ايمني , عينکي که اطرافش پوشيده شده وبراي محافظت چشم بکار ميرود , عينک حفاظ دار
واقلغتنامه دهخداواق . [ قِن ْ ] (ع ص ) صورتی از واقی . نگهدارنده . نگهدار. (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). رجوع به واقی شود. || شفیع. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). || سرج واق ؛ زین غیر معقر. (از اقرب الموارد). زینی که پشت ریش نکند ستور را. (منتهی الارب ). || فرس واق ؛ اسبی که از رفتن بیم
جزیرة الذهبیةلغتنامه دهخداجزیرة الذهبیة. [ ج َ رَ تُذْ ذَ هََ بی ی َ ] (اِخ ) یکی از جزایر دریای اعظم ، گرد او مقدار سیصد فرسنگ است و اندرو معدنهای زرست و آبادانی بسیار است و مردمان او را زنگیان واق واقی خوانند و همه برهنه اند و مردم خوار و بازرگانان چینستان بسیار آنجا روند و آهن برندو طعام به ایشان ف
نگاه دارندهلغتنامه دهخدانگاه دارنده . [ ن ِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب )حافظ. (السامی ). راعی . واقی . (منتهی الارب ). عاصم . (یادداشت مؤلف ). نگاه دار. نگه دارنده . نگه دار. که چیزی را نگه می دارد و حفظ می کند و برپای و قائم دارد.- قوه ٔنگاه دارنده
دافعلغتنامه دهخدادافع. [ ف ِ ] (ع ص ) مانع. (مهذب الاسماء). بازدارنده . (آنندراج ). راننده . دورکننده و رد باطل کننده . واقی . (منتهی الارب ). دفعکننده . (آنندراج ) : حکم او را مانعی و قضای او را دافعی نباشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 330
غزارتلغتنامه دهخداغزارت . [ غ َ رَ ] (ع مص ) بسیار شدن . بسیاری . وفور. غزارة. رجوع به غزارة شود : فایده ٔ... غزارت عقل آن است که چون از دوستان دشمنی پیدا آید... در حال اطراف کار خود فراهم گیرد. (کلیله و دمنه ).پیام آن است کای شایسته فرزندکه بادا بحرعلمت را غزار
واقیةلغتنامه دهخداواقیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث واقی است به معنی نگاهدارنده و دافع. ج ، اواقی [ در اصل وواقی است در اجتماع واوین نخستین قلب به الف شده است ] و واقیات . رجوع به واقی شود. || (مص ) نگه داشتن . (از منتهی الارب ). رجوع به وقایة و وقی شود.
زواقیلغتنامه دهخدازواقی . [ زَ] (ع ص ، اِ) ج ِ زاقی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فریاد و بانگ کننده و خروس . (آنندراج ). - امثال : هو اثقل من الزواقی ؛ لانهم کانوا یسمرون فاذا صاحت الدیکة تفرقوا. (منتهی الارب ) (ناظم الاط
رواقیلغتنامه دهخدارواقی . [ رِ ] (ص نسبی ) پیرو فلسفه یا مذهب یا طریقه ٔ رواقیان . معتقد به حکمت رواقیون . رجوع به رواقیان شود. || فقیر. درویش . گدا. || کسی که مکرر در رواق آید. (ناظم الاطباء).
رواقیلغتنامه دهخدارواقی . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راقیة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به راقیة شود.
سواقیلغتنامه دهخداسواقی . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ ساقیه ، به معنی جوی خرد. (غیاث اللغات ). رگهای خردتر از جداول . (یادداشت بخط مؤلف ) : و سواقی انهاراز ایثار و نثار ازهار پنداری صفایح هندی آبدار است . (جهانگشای جوینی ). و سواقی و انهار را مساحت نکند و نپیماید. (تاریخ قم ص <