واحد نمونهsample unit 2واژههای مصوب فرهنگستانواحد پایه در پژوهشهای باستانشناختی که زیرمجموعۀ قلمرو دادههاست
وَحيدُ الاتِّجاه (ذُواتِّجاهٍ واحِد)دیکشنری عربی به فارسیيکسويه , يکطرفه , يک جانبه , تک گرايش (داراي گرايش واحد)
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع عدد،اِ) یک . نخستین عدد. هو اول عدد الحساب . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احد. ج ، واحدون : همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود
واعدلغتنامه دهخداواعد. [ ع ِ ] (ع ص ) نویددهنده . وعده دهنده : فرس واعد؛ اسب که نوید دهد رفتار بعد رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).- سحاب واعد ؛ ابر بدان جهت که به باران وعده میدهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندرا
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) (میرزا شاه تقی ...) از شعرا و اجله ٔ سادات و نقبای آن دیار (اصفهان ) است و مدتی به تمشیت امور شرعی گیلان و مشهد مقدس رضوی مشغول و در آن شغل به کم طمعی و احقاق حق مشهور بوده است و این اشعار از اوست :ای نور دیده رفتی و بی نور دیده ماندمژگان چو آشیان
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است متعلق به بنی کلب که عمروبن العداء الاجداری درباره ٔ آن شعری گفته است . (از معجم البلدان ).
واحد نمونهگیریsampling unitواژههای مصوب فرهنگستانواحدی از جامعه که میتوان آن را بهعنوان نمونه انتخاب کرد
واحد نمونۀ اختیاریarbitrary sample unitواژههای مصوب فرهنگستانواحدی در پژوهشهای باستانشناختی بدون در نظر گرفتن ارتباط فرهنگی در آن
واحد نمونۀ غیراختیاریnonarbitrary sample unitواژههای مصوب فرهنگستانواحدی در پژوهشهای باستانشناختی با در نظر گرفتن ارتباط فرهنگی در آن
دادهبرداری کلیtotal data acquisitionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دادهبرداری که در آن تمامی واحد نمونه در یک جامعۀ آماری بررسی میشود
نمونهگیری تخریبیdestructive samplingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نمونهگیری که در آن واحد نمونهگیری در حین اندازهگیری تخریب میشود
آزمون تخریبیdestructive testingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون بازرسی بر روی یک محصول تولیدی که موجب تخریب واحد نمونهگیری میشود
نمونهبرداری تصادفی سادهsimple random samplingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نمونهبرداری احتمالاتی که در آن هر واحد نمونهبرداریشده بخت آماری برابری برای انتخاب دارد
عينةدیکشنری عربی به فارسینمونه , مسطوره , الگو , ازمون , واحد نمونه , نمونه گرفتن , نمونه نشان دادن , خوردن
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع عدد،اِ) یک . نخستین عدد. هو اول عدد الحساب . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احد. ج ، واحدون : همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) (میرزا شاه تقی ...) از شعرا و اجله ٔ سادات و نقبای آن دیار (اصفهان ) است و مدتی به تمشیت امور شرعی گیلان و مشهد مقدس رضوی مشغول و در آن شغل به کم طمعی و احقاق حق مشهور بوده است و این اشعار از اوست :ای نور دیده رفتی و بی نور دیده ماندمژگان چو آشیان
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است متعلق به بنی کلب که عمروبن العداء الاجداری درباره ٔ آن شعری گفته است . (از معجم البلدان ).
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع اِ) مقدار معینی از هر چیز که برای اندازه گیری کمیت ها به کار میرود مانند متر که واحد طول است و کیلوگرم که واحد جرم و وزن است . یکه . (از واژه های فرهنگستان ). برای واحدهای فیزیکی سه دستگاه هست ، یکی دستگاه S .<span class="hl"
واحددیکشنری عربی به فارسیيک , تک , واحد , شخص , ادم , کسي , شخصي , يک واحد , يگانه , منحصر , عين همان , يکي , يکي از همان , متحد , عدد يک , يک عدد , شماره يک
خبر واحدلغتنامه دهخداخبر واحد. [ خ َ ب َ رِ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبر واحد خبری است که آنرا یک یا دو یابیشتر نقل کرده باشند ولی بحد شهرة و تواتر نرسیده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به مبحث خبر شود.
ذوطاق واحدلغتنامه دهخداذوطاق واحد. [ قِن ْ ح ِ ] (ع ص مرکب ) سحیل : ثوب ذوطاق واحد؛ ماکان غزله طاقاً واحدا.
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع عدد،اِ) یک . نخستین عدد. هو اول عدد الحساب . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احد. ج ، واحدون : همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود
مهدی آباد واحدلغتنامه دهخدامهدی آباد واحد. [ م ِ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان رفسنجان . دارای 502 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).