نیروبخشلغتنامه دهخدانیروبخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مقوی . (یادداشت مؤلف ). || مؤید. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیرو شود.
نیروبخشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ] نیروبخش، مفرح، خستگیبَر آبدار، خنک، سرد تقویتی، تندوتیز .محرّک تسکیندهنده احیاکننده، زندگیبخش، جانبخش، فرحبخش، بازسازیکننده آسوده (در حالاستراحت)
داروی محرک (تیزکنندۀ حواسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت وی محرک (تیزکنندۀ حواس، نیروزا) داروی محرّک، نیروبخش