مقويدیکشنری عربی به فارسیتشديد کننده , تقويت کننده , حامي , ترقي دهنده , نيروبخش , مقوي , صدايي , اهنگي
مغویلغتنامه دهخدامغوی . [ م ُغ ْ ] (ع ص ) گمراه سازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که گمراه می سازد واغوا می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به اغواء شود.
مغویلغتنامه دهخدامغوی . [ م َ غ ْ وی ی ] (ع ص ) تهی شکم و گویند بِت ﱡمغویاً؛ یعنی تهی شکم خوابیدم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه ... (المآثر و الاَّثار
مُقْوِينَفرهنگ واژگان قرآنصحرانشينان و بيابانگردان - سرگردانان و بیچارگان ("مقوين" که در اصل مقوئين بوده است ، جمع اسم فاعل از باب افعال اقواء است ، و اقواء به معناي وارد شدن و ماندن در
مُقْوِينَفرهنگ واژگان قرآندربیابان مانده ها-تهي دستان-در اصل مقوئين بوده است ( جمع اسم فاعل از باب افعال اقواء است ، و اقواء به معناي وارد شدن و ماندن در بياباني است که احدي در آن نباشد
مُقِيمِينَفرهنگ واژگان قرآنبرپا دارندگان (برپادارنده ایکه آنچه را برپا می دارد زایل نشو و تمامی نداشته باشد)
مُقْوِينَفرهنگ واژگان قرآنصحرانشينان و بيابانگردان - سرگردانان و بیچارگان ("مقوين" که در اصل مقوئين بوده است ، جمع اسم فاعل از باب افعال اقواء است ، و اقواء به معناي وارد شدن و ماندن در