نوسفرلغتنامه دهخدانوسفر. [ ن َ / نُو س َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه تازه به سفر درآمده باشد. (آنندراج ). کسی که تازه سفر کرده باشد. (ناظم الاطباء) : کوس نودولتی از بام سعادت بزنم گر ببینم که مه نوسفرم بازآید. حاف
بازی سرجمعناصفرnon-zero-sum gameواژههای مصوب فرهنگستانیکی از وضعیتهای متصور در نظریۀ بازی که در آن برنده یا بازنده وجود ندارد و هر دو طرف به نسبتهای متفاوت برنده یا بازندهاند
هم سفرلغتنامه دهخداهم سفر. [ هََ س َ ف َ ] (ص مرکب )رفیق راه . کسی که با دیگری به سفر رود : هم سفرانش سپر انداختندبال شکستند و پپرداختند. نظامی .هم سفران جاهل و من نوسفرغربتم از بی کسیم تلخ تر. نظامی .<b