چنگوارلغتنامه دهخداچنگوار. [چ َ ] (ص مرکب ) همانند چنگ . کوژ. خمیده : چنگی کو در نوازد بیست و چارچون نیابد گوش ، گردد چنگ وار.مولوی .
نوارلغتنامه دهخدانوار. [ ن ُوْ وا ] (ع اِ) ج ِ نُوّارة. (منتهی الارب ). ج ِ نَوْر، به معنی شکوفه . (از متن اللغة). نَوْر شکوفه یا شکوفه ٔ سپید. واحد آن نُوّارة است و جمع آن نواویر. (از اقرب الموارد). شکوفه . (مهذب الاسماء).
فرقةدیکشنری عربی به فارسیبند و زنجير , تسمه يا بند مخصوص محکم کردن , نوار , لولا , ارکستر , دسته ء موسيقي , اتحاد , توافق , روبان , باند يا بانداژ , نوار زخم بندي , متحد کردن , دسته کردن , نوار پيچيدن , بصورت نوار در اوردن , با نوار بستن , متحد شدن
bandدیکشنری انگلیسی به فارسیباند، نوار، ارکستر، روبان، اتحاد، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، میدان، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، متحد کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن
bandsدیکشنری انگلیسی به فارسیگروه ها، باند، نوار، ارکستر، روبان، اتحاد، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، میدان، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، متحد کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن
نوارلغتنامه دهخدانوار. [ ن ُوْ وا ] (ع اِ) ج ِ نُوّارة. (منتهی الارب ). ج ِ نَوْر، به معنی شکوفه . (از متن اللغة). نَوْر شکوفه یا شکوفه ٔ سپید. واحد آن نُوّارة است و جمع آن نواویر. (از اقرب الموارد). شکوفه . (مهذب الاسماء).
نوارلغتنامه دهخدانوار. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان ، در 45 هزارگزی جنوب شرقی رزن و 3 هزارگزی مشرق راه رزن به همدان ، در جلگه ٔ سردسیری واقع است و 1120 تن سکن
نوارلغتنامه دهخدانوار. [ ن َ ] (اِخ ) نام زوجه ٔ فرزدق شاعر است . (از الموشح ص 106 و 116) (عیون الاخبار ج 4 ص 122). نام زنی است که همسر فرزدق بود و فرزدق او
نوارلغتنامه دهخدانوار. [ ن َ ] (ع مص ) گریختن از تهمت و دور شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). نَوْر. نِوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دور داشتن زن را از تهمت و گریزانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نَوْر. نِوْار. (از اقرب الموارد). || رمیدن . (تاج المصادر ب
تامانوارلغتنامه دهخداتامانوار. (اِ) نام پستاندار عظیم الجثه ای که مورچه خوار است و از دسته ٔ بی دندانان آمریکای استوایی است . بزرگی جثه اش به 2/5 متر میرسد و بوسیله ٔزبان بلند و چسبنده ٔ خود مورچگان را گیرد و خورد.
خانوارلغتنامه دهخداخانوار. [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مجموع مردم یک خانه . افراد یک خانواده که خویشاوندان باشند. چون : این ده دارای صد خانوار است .
چهارخانوارلغتنامه دهخداچهارخانوار. [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه . از چشمه آبیاری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شاه قاسم انوارلغتنامه دهخداشاه قاسم انوار.[ س ِ م ِ اَ ] (اِخ ) شهرت سیدعلی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی . رجوع به قاسم انوار شود.