ناعیلغتنامه دهخداناعی . (ع ص ) خبردهنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خبر مرگ کسی را دهنده . (ناظم الاطباء).آنکه خبر مرگ می آورد. (از اقرب الموارد). ناقل خبر مرگ . آنکه خبر مرگ کسی را آرد ج ، نعاء : و هرکجا داعی ناعی و رفیقی رقیقی شده . (جهانگشای جوینی ). گوش ها در آن غ
ناعیفرهنگ فارسی معین[ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خبر مرگ کسی را آورده ، خبر مرگ دهنده . 2 - خبر بد دهنده .
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
کِهکِشَندneap tideواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین گسترۀ کشندی ماهانه، در زمان تربیع ماه و هنگامی که اثر ماه، اثر خورشید را خنثی کند
رأی نامخوانroll-call vote, roll-call voting, roll call/ rollcall/ roll-call/ roll calls, vote by yeas and nays, yeas and nays, yea-and-nay rollcall, call of the voteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رأی شمارشی که در آن هر رأیدهنده با خوانده شدن نامش رأی خود را اعلام میکند و به نام او ثبت میشود
نعاةلغتنامه دهخدانعاة. [ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناعی ، به معنی آن که خبر مرگ کسی را آورد. رجوع به ناعی شود.
نعاتلغتنامه دهخدانعات . [ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناعی .(یادداشت مؤلف ). نعاة. رجوع به ناعی و نعاة شود.
خبردهندهلغتنامه دهخداخبردهنده .[ خ َ ب َ دَ / دِ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه خبر دهد. آنکه کس دیگر را از خبری بیاگاهند : خبر دهنده خبرداد رای را که ملک سوی تو آمده راه گریختن بردار. <p class=
نعیلغتنامه دهخدانعی . [ ن َ عی ی ] (ع اِ) خبر مرگ . نَعْی ْ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به نَعْی ْ شود. || (ص ) خبر مرگ آرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ناعی . (اقرب الموارد). خبر مرگ دهنده . || خبر مرگ داده شده . (ناظم الاطباء). || (مص ) نَعْی ْ. نُعیان . رجوع به نَ
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت زهیربن یزید النهدیة. کان یهواها ابن عم لها یقال له مرةبن عبداﷲبن هلیل اشتد به شغفه بها فخطبها فابوا ان یزوجوه و کان لایخطبها غیره الا هجاه ثم تزوجها المنجاب بن عبداﷲبن مسروق بن سلمةبن سعد فخرج الی البعث براذان و هی اذ ذاک مسلحة لاهل الکوفة فخرج به
متناعیلغتنامه دهخدامتناعی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آن که برانگیزاند یکدیگر را بر جنگ ، به گفتن خبر کشتگان خود. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که خبر میدهد از کشته شدن یار خود تا مردم را برانگیزاند بر جنگ و خصومت با هم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تناعی شود.
مناعیلغتنامه دهخدامناعی . [ م َ ] (ع اِ) (از «ن ع ی ») ج ِ مَنعی ̍ و منعاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منعی ، به معنی خبر مرگ . (آنندراج ).
مناعیلغتنامه دهخدامناعی . [ م َن ْ نا ] (حامص ) صفت و چگونگی مناع . مناع بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مناع شود. || از این کلمه در تداول عامه ، عیب جویی و یا شماتت و نکوهش اراده شود: مناعی مکن سرت می آید ؛ یعنی عیب مکن چه خود نیز بدان عیب دچار شوی ، و این از نوع تطیر و تشائم است
اقناعیلغتنامه دهخدااقناعی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به اقناع : مدح امرا جواب اقناعی اوصاف توچون ادای برهانی . مختاری .|| (اصطلاح منطق ) اطلاق میشود بر قیاس خطابی و آن دلیلی باشد ترکیب یافته از مشهورات و مظنونات و گاه اطلاق میشود بر لف