نعاتلغتنامه دهخدانعات . [ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناعی .(یادداشت مؤلف ). نعاة. رجوع به ناعی و نعاة شود.
نائطلغتنامه دهخدانائط. [ ءِ ] (ع ص ) نعت است از نوط. (اقرب الموارد). || (اِ) رگی است در پشت مازه . آن رگ که دل بدو آویخته بود از وتین .رگ پشت که زیر دو تندی پشت باشد. (منتهی الا
ناعطلغتنامه دهخداناعط. [ ع ِ ] (اِخ ) لقب پدر گروهی از طایفه ٔ همدان . (ناظم الاطباء).بنوناعط؛ حیی است از بنی همدان . (معجم متن اللغة).
ناعطلغتنامه دهخداناعط. [ ع ِ ] (اِخ )روستائی است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام روستائی در یمن . (ناظم الاطباء). مخلافی است در یمن در آن است حصن ها و قریه ها و معاقل .
نعاتةلغتنامه دهخدانعاتة. [ ن َ ت َ ] (ع مص ) موصوف گردیدن و نیکو شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || سبقت گرفتن اسب .عَتق . (از متن اللغة). نعت بودن اسب . (ا
نعاتةلغتنامه دهخدانعاتة. [ ن َ ت َ ] (ع مص ) موصوف گردیدن و نیکو شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || سبقت گرفتن اسب .عَتق . (از متن اللغة). نعت بودن اسب . (ا