ناسنجلغتنامه دهخداناسنج . [ س َ ] (اِ) نوعی از بافته ٔ اعلی که آن را پارچه ٔ بهشتی نیز گویند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || پارچه ٔ ابریشمی زربافته . (ناظم الاطباء).
نوشانوشلغتنامه دهخدانوشانوش . (اِ مرکب ) نوش نوش . نوش باد نوش باد! نوش بادی که باده گساران در بزم می هنگام جام برگرفتن یکدیگر را گویند : صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه فراقی . نظامی .پیاپی شد غزل های عراقی برآمد بانگ ن
ناسنجیدهلغتنامه دهخداناسنجیده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناسخته . بی رویه . نااندیشیده . مقابل سنجیده : نکته ٔ ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دارعشوه ای فرمای تا من طبعرا موزون کنم . حافظ.رجوع به سنجیده
ناسنجیدهفرهنگ مترادف و متضاد۱. غیرعقلایی، غیرمنطقی، کورکورانه ۲. مهمل، ناساز، نامربوط، نامعقول ≠ سنجیده
ناسنجیده گفتنلغتنامه دهخداناسنجیده گفتن . [ س َ دَ / دِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ناسخته گفتن . نیندیشیده گفتن .
ناسنجیده گفتنلغتنامه دهخداناسنجیده گفتن . [ س َ دَ / دِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ناسخته گفتن . نیندیشیده گفتن .
ناسنجیدهلغتنامه دهخداناسنجیده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناسخته . بی رویه . نااندیشیده . مقابل سنجیده : نکته ٔ ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دارعشوه ای فرمای تا من طبعرا موزون کنم . حافظ.رجوع به سنجیده
ناسنجیده گولغتنامه دهخداناسنجیده گو. [ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پریشان گو. که سخن نسنجیده و نامربوط گوید.