منسوجلغتنامه دهخدامنسوج . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بافته شده و این مأخوذ است از نسج که به معنی بافتن است . (غیاث ) (آنندراج ). بافته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بافته . نس
منسوجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ه، پارچه، قماش، متاع، امتعه، بافه، محرمات، پلاس، محصول الیافدار قالی، فرش قواره بافتنی، تریکو پشهبند الیاف ◄ فیبر خیاطی
منسوج بافلغتنامه دهخدامنسوج باف . [ م َ ] (نف مرکب ) بافنده . نساج . پارچه باف : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و پیل و زراف . سعدی (بوستان ).رجوع به منسوج شود. || زری باف
منسوجاتلغتنامه دهخدامنسوجات . [ م َ ] (از ع ص ، اِ) هر چیز بافته شده و چیزهای بافته شده . (ناظم الاطباء). ج ِ منسوجة. بافته ها: منسوجات وطنی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پارچه های ز
منسوجةلغتنامه دهخدامنسوجة. [ م َ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منسوج . ج ، منسوجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منسوج شود.
منسوج بافلغتنامه دهخدامنسوج باف . [ م َ ] (نف مرکب ) بافنده . نساج . پارچه باف : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و پیل و زراف . سعدی (بوستان ).رجوع به منسوج شود. || زری باف
منسوجةلغتنامه دهخدامنسوجة. [ م َ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منسوج . ج ، منسوجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منسوج شود.