منسوجلغتنامه دهخدامنسوج . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بافته شده و این مأخوذ است از نسج که به معنی بافتن است . (غیاث ) (آنندراج ). بافته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بافته . نسیج . (یادداشت مرحوم دهخدا) : منسوج لعابش چه نسیجی است کزو ملک یکسر همه بر صورت فردوس
منشوشلغتنامه دهخدامنشوش . [ م َ ] (ع ص ) دهن منشوش ؛ روغن به خوشبوی پرورده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). روغن به خوشبوی آمیخته . (ناظم الاطباء).
منسوج بافلغتنامه دهخدامنسوج باف . [ م َ ] (نف مرکب ) بافنده . نساج . پارچه باف : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و پیل و زراف . سعدی (بوستان ).رجوع به منسوج شود. || زری باف . (ناظم الاطباء).
زمینساز منسوجgeotextile, GTXواژههای مصوب فرهنگستاننوعی منسوج صفحهای و بسپاری (طبیعی یا مصنوعی) و تراوا بهصورت بافته یا نبافته یا کشباف که در مهندسی سازه و ژئوتکنیک (geotechnic) در تماس با خاک یا مواد دیگر به کار میرود متـ . زمینمنسوج
منسوجاتلغتنامه دهخدامنسوجات . [ م َ ] (از ع ص ، اِ) هر چیز بافته شده و چیزهای بافته شده . (ناظم الاطباء). ج ِ منسوجة. بافته ها: منسوجات وطنی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پارچه های زری . (ناظم الاطباء).
منسوجةلغتنامه دهخدامنسوجة. [ م َ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منسوج . ج ، منسوجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منسوج شود.
منسوج بافلغتنامه دهخدامنسوج باف . [ م َ ] (نف مرکب ) بافنده . نساج . پارچه باف : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و پیل و زراف . سعدی (بوستان ).رجوع به منسوج شود. || زری باف . (ناظم الاطباء).
منسوج بافلغتنامه دهخدامنسوج باف . [ م َ ] (نف مرکب ) بافنده . نساج . پارچه باف : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و پیل و زراف . سعدی (بوستان ).رجوع به منسوج شود. || زری باف . (ناظم الاطباء).
منسوجاتلغتنامه دهخدامنسوجات . [ م َ ] (از ع ص ، اِ) هر چیز بافته شده و چیزهای بافته شده . (ناظم الاطباء). ج ِ منسوجة. بافته ها: منسوجات وطنی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پارچه های زری . (ناظم الاطباء).
منسوجةلغتنامه دهخدامنسوجة. [ م َ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منسوج . ج ، منسوجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منسوج شود.
زمینساز منسوجgeotextile, GTXواژههای مصوب فرهنگستاننوعی منسوج صفحهای و بسپاری (طبیعی یا مصنوعی) و تراوا بهصورت بافته یا نبافته یا کشباف که در مهندسی سازه و ژئوتکنیک (geotechnic) در تماس با خاک یا مواد دیگر به کار میرود متـ . زمینمنسوج