نثملغتنامه دهخدانثم . [ ن َ ] (اِ) در تداول اخیر، کلامی را گویند که نه به نظم شباهت داشته باشد و نه به نثر، و متتبعان اشعار عروضی آثار گویندگان «شعر سفید» را نثم نامند.
نثملغتنامه دهخدانثم . [ ن َ ] (ع مص ) زشت گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زشت و قبیح به زبان آوردن . تکلم به قبیح . (از اقرب الموارد).
ناتاملغتنامه دهخداناتام . (ص مرکب ) ناقص . ناتمام . غیرکامل : ناتام در اینجایت آوریدندتا روزی از اینجابرون شوی تام .ناصرخسرو.
ناتماملغتنامه دهخداناتمام . [ ت َ ] (ص مرکب ) نابالغ. (غیاث ) (آنندراج ). تمام و کامل نشده . (ناظم الاطباء).ناپخته . نپخته . خام . ناقص . مقابل کامل : وگر در بازگشتن ناتمام است به آتش در بماند زانکه خام است . ناصرخسرو.از طاعت تمام شو
ناتمامیلغتنامه دهخداناتمامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) نقصان و قصور. (ناظم الاطباء). ناتمام بودن . ناقص بودن . کامل نبودن . صفت ناتمام : بدرتمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی .سعدی .غمز و نمامی چون اظهار ناتمامی می کرد.
ناتمیزلغتنامه دهخداناتمیز. [ ت َ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، ناپاک . (یادداشت مؤلف ). پلید. پلشت . آلوده . که تمیز و پاکیزه نیست . || بی تمیز. بی تمییز.
ناحیة تنظیم مکانهlocus control regionواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای فراحساس به نوکلئاز، بیرون از ناحیة ژن ساختاری، که وجود آن برای بیان یک مکانة ژنی خاص لازم است اختـ . ناتم LCR
ناتماملغتنامه دهخداناتمام . [ ت َ ] (ص مرکب ) نابالغ. (غیاث ) (آنندراج ). تمام و کامل نشده . (ناظم الاطباء).ناپخته . نپخته . خام . ناقص . مقابل کامل : وگر در بازگشتن ناتمام است به آتش در بماند زانکه خام است . ناصرخسرو.از طاعت تمام شو
ناتمام عیارلغتنامه دهخداناتمام عیار. [ ت َ ] (ص مرکب ) صفت زر و سیم مغشوش و ناسره . که عیارش تمام نیست : به سوق صیرفیان در حکیم را آن به که بر محک نزند سیم ناتمام عیار.سعدی .
ناتمامیلغتنامه دهخداناتمامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) نقصان و قصور. (ناظم الاطباء). ناتمام بودن . ناقص بودن . کامل نبودن . صفت ناتمام : بدرتمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی .سعدی .غمز و نمامی چون اظهار ناتمامی می کرد.
ناتمیزلغتنامه دهخداناتمیز. [ ت َ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، ناپاک . (یادداشت مؤلف ). پلید. پلشت . آلوده . که تمیز و پاکیزه نیست . || بی تمیز. بی تمییز.
حناتملغتنامه دهخداحناتم . [ ح َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ حنتم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به معنی سبوهای سیاه یاسبز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ابرهای سیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به حنتم شود.