نابویالغتنامه دهخدانابویا. (ص مرکب ) که بویا نیست . که بوی ندارد. مقابل بویا. رجوع به بویا شود. || که حس شامه ٔ او ضعیف است . که حس بویائی ندارد.
نابویائیلغتنامه دهخدانابویائی . (حامص مرکب ) نداشتن حس بویائی . نداشتن شامه . ضعف حس شامه : هر که از مادر [ بی حاسه ٔ شنوائی ] زاید، سخن نتواند آموخت و نتواند گفت و لال بماند و از نابینائی و نابویائی این نقصان نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ینبوعلغتنامه دهخداینبوع . [ یَم ْ ] (اِخ ) ینبع. بندرگاهی در حجاز که ینبع نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به ینبع شود.
ینبوعلغتنامه دهخداینبوع . [ یَم ْ ] (ع اِ) چشمه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). چشمه ٔ بزرگ . (دهار) : تو ز صد ینبوع شربت می کشی هرچه زان صد کم شود کاهد خوشی . مو
نابویائیلغتنامه دهخدانابویائی . (حامص مرکب ) نداشتن حس بویائی . نداشتن شامه . ضعف حس شامه : هر که از مادر [ بی حاسه ٔ شنوائی ] زاید، سخن نتواند آموخت و نتواند گفت و لال بماند و از نابینائی و نابویائی این نقصان نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
نابویائیلغتنامه دهخدانابویائی . (حامص مرکب ) نداشتن حس بویائی . نداشتن شامه . ضعف حس شامه : هر که از مادر [ بی حاسه ٔ شنوائی ] زاید، سخن نتواند آموخت و نتواند گفت و لال بماند و از نابینائی و نابویائی این نقصان نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).