لغتنامه دهخدا
بزمی . [ ب َ ] (اِخ ) (میر...) پسر میر ابوتراب علوی و سیدی صحیح النسب و در معاشرت ظاهرش از باطنش بهتر است . این ابیات ازوست :میی خواهم کزو مست آنچنان در کوی یار افتم که چون سر برزند صبح قیامت در خمار افتم .ببزمش نانشسته خاطرش از من بتنگ آمدبلب نابرده جامی شیشه