مکان مقدسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب کعبه، بیتاللهالحرام، خانۀخدا، قبله، حرم، قدس، بارگاه، معبد▲ مذبح سجدهگاه، تحصنگاه آرامگاه، مقبره حوزۀ علمیه، صومعه، راهبهخانه، دیر محراب▼ گنبد
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (ع اِ) جای . (ترجمان القرآن ). جایگاه . ج ، امکنة. (مهذب الاسماء). جایگاه . جای . مکانة. ج ، امکنة و اماکن . (منتهی الارب ). جای بودن . صیغه ٔ اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل . (غیاث ). موضع بودن چیزی . ج ، اماکن و امکنة و
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
میقانلغتنامه دهخدامیقان . (اِخ ) دهی است از دهستان فراهان پایین بخش فرمهین شهرستان اراک ، واقع در 34هزارگزی جنوب خاوری فرمهین . با 849 تن جمعیت . آب آن از قنات شب شور و راه آن ماشین رو است . خط تلفن آشتیان از این ده می گذرد و
میقانلغتنامه دهخدامیقان . (ع ص ) میقانة. آن که هرچه بشنود یقین کند؛ گویند رجل میقان و امراءة میقانة. (ناظم الاطباء). خوش باور. آنکه به هرچه شنود یقین نماید. (منتهی الارب ، ماده ٔ ی ق ن ) (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میقانة شود.
نهانخانهinner sanctum, sanctuary 6واژههای مصوب فرهنگستان1. مقدسترین جایگاه در یک مکان مقدس 2. درونیترین بخش یک مکان مقدس
حریمفرهنگ مترادف و متضاد۱. اطراف، پیرامون، گرداگرد، حرم ۲. مکان مقدس ۳. محدوده، حیطه، قلمرو، مرز ۴. منطقه محافظتشده
مجاورفرهنگ فارسی عمید۱. همسایه؛ کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد.۲. آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد.۳. کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد.
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (ع اِ) جای . (ترجمان القرآن ). جایگاه . ج ، امکنة. (مهذب الاسماء). جایگاه . جای . مکانة. ج ، امکنة و اماکن . (منتهی الارب ). جای بودن . صیغه ٔ اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل . (غیاث ). موضع بودن چیزی . ج ، اماکن و امکنة و
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (نف ، ق ) مکنده . درحال مکیدن : خروشان و خون از دو دیده چکان کنان پر به چنگال و خونش مکان . فردوسی .همه بیشه شیرندبا بچگان همه بچگان شیر مادر مکان . فردوسی .و رجوع ب
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َک ْ کا ] (ع ص ) مرد مکنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنکه بمکد شیر گوسپند را و ندوشد به ناکسی و فرومایگی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
درمکانلغتنامه دهخدادرمکان . [ دُ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در96 هزارگزی شمال میناب و سه هزارگزی خاور راه مالرومیناب - گلاشکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
خانمکانلغتنامه دهخداخانمکان . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طغرالجرد بخش زرند شهرستان کرمان ، واقع در 66 هزارگزی شمال زرند و هشت هزارگزی خاور راه فرعی راور زرند، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 97 تن سکنه که شیعی مذهب و
خورمکانلغتنامه دهخداخورمکان . [ خوَرْ / خُرْ م ُ ] (اِخ ) نام شهرکی است در ساحل عمان . (یادداشت مؤلف ). دگرگون شده ٔ خورفکان است .
خوش مکانلغتنامه دهخداخوش مکان . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در جنوب خاوری پاوه و 7 هزارگزی راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="
خوش مکانلغتنامه دهخداخوش مکان . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی جنوب اردکان و 6 هزارگزی باختری شوسه ٔ اردکان به شیراز. این ناحیه