مؤدبیلغتنامه دهخدامؤدبی . [ م ُ ءَدْ دِ ](حامص ) صفت مؤدب . معلمی . استادی . مربی گری . فرهنگ آموزی . ادب آموزی . تعلیم . آموزش . (از یادداشت مؤلف ).- مؤدبی کردن ؛ معلمی کردن . مدرسی کردن . تعلیم . تدریس . تأدیب . فرهنگ آموزی : پدرش امی
مأدبةلغتنامه دهخدامأدبة. [م َءْ دَ / دُ ب َ ] (ع اِ) طعام مهمانی یا کدخدایی . ج ، مآدب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طعامی که برای مهمانی یا عروسی آماده سازند. (از اقرب الموارد).
مأدبهفرهنگ فارسی معین(مَ دَ بِ یا بَ) [ ع . مأدبة ] (اِ.) طعامی که در ضیافت و مجلس عروسی دهند؛ ولیمه ؛ ج . مآدب .
ابوعصیدهلغتنامه دهخداابوعصیده . [ اَ ع َ دَ ] (اِخ ) احمدبن عبیدبن ناصح بن بلنجر کوفی . اصل وی از دیلم است . و ابن الندیم گوید: ابوعصیده احمدبن عبید ناصح از علمای لغت و نحو بمذاهب کوفیین است و قاسم انباری از او روایت کند و او معلم فرزندان متوکل و منتصر و معتز خلیفه بود و از کتب اوست : کتاب مقصور
مؤدبلغتنامه دهخدامؤدب . [ م ُ ءَدْ دِ ] (ع ص ) آنکه به مهمانی می خواند. مُؤْدِب . || ادب کننده وسرزنش کننده . (ناظم الاطباء). ادب دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). ادب آموزنده . (منتهی الارب ). آن که علم و هنر و فضل می آموزاند. (ناظم الاطباء). فرهنگ آموز. ج ، مؤدبون . (مهذب الاسماء). معلم . علم
ابوعمرلغتنامه دهخداابوعمر. [اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) الزاهد. محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم باوردی خراسانی ملقب بمطرّز و معروف بغلام ثعلب نحوی لغوی . ابن خلکان گوید: او یکی از مشاهیر ائمه ٔ لغت و بسیارتألیف است . وی زمانی از اصحاب ابی العباس ثعلب بود و از این رو بغلام ثعلب اشتهار یافت و او را بر کتاب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ینالتگین . وی از سالاران دوره ٔ غزنوی است . نخست خازن سلطان محمود و در همه سفرهای این پادشاه با او بود و خدمتهای نیکو کرد سپس در زمان سلطان مسعود در دوم شعبان سنه ٔ 422 هَ . ق . خلعت سالاری هندوستان پوشید و خواجه احمد
باخلغتنامه دهخداباخ . (اِخ ) یوهان سباستین (1685 - 1750). باخ ، نام خانواده ای آلمانی است که در هنر موسیقی شهرت بسزائی داشتند و مشهورترین آنان یوهان سباستین میباشد که آثار موسیقی مذهبی او مورد توجه اهل فن است . وی بسال <span