منتقل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. جابهجا کردن، انتقال دادن، نقلمکان دادن ۲. بردن ۳. رساندن، ابلاغ کردن ≠ منتقل شدن
منتقللغتنامه دهخدامنتقل . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) از جایی به جایی رونده . (غیاث ) (آنندراج ). از جایی به جایی شونده . (ناظم الاطباء). نقل شونده . انتقال یابنده . جابجاشونده .- منتقل ٌالیه ؛ (اصطلاح فقه ) کسی که در عقد یا ایقاعی ، مالی به او منتقل می شود ناقل همان ما
طین منتقللغتنامه دهخداطین منتقل . [ ن ِ م ُ ت َ ؟ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) طین نیشابوری است . (فهرست مخزن الادویه ).
منتقل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، حمل کردن، انتقال دادن، جابهجا کردن، آوردن، بردن، بار زدن، بار کردن، بار کشیدن، بارگرفتن تحویل دادن، دستبهدست دادن مخابره کردن رساندن
پول منتقل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ل منتقل کردن پول برداشتن، ازحساب برداشتن، نقد کردن، برداشت کردن، دریافتکردن پرداختن، پرداخت کردن، پول فرستادن، حواله کردن، فرستادن تبدیلکردن، تسعیر کردن
دادههای رساندهtransferred dataواژههای مصوب فرهنگستاندادههایی که از جایی به جای دیگر منتقل شده باشد
منتقللغتنامه دهخدامنتقل . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) از جایی به جایی رونده . (غیاث ) (آنندراج ). از جایی به جایی شونده . (ناظم الاطباء). نقل شونده . انتقال یابنده . جابجاشونده .- منتقل ٌالیه ؛ (اصطلاح فقه ) کسی که در عقد یا ایقاعی ، مالی به او منتقل می شود ناقل همان ما
منتقللغتنامه دهخدامنتقل . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) از جایی به جایی رونده . (غیاث ) (آنندراج ). از جایی به جایی شونده . (ناظم الاطباء). نقل شونده . انتقال یابنده . جابجاشونده .- منتقل ٌالیه ؛ (اصطلاح فقه ) کسی که در عقد یا ایقاعی ، مالی به او منتقل می شود ناقل همان ما
طین منتقللغتنامه دهخداطین منتقل . [ ن ِ م ُ ت َ ؟ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) طین نیشابوری است . (فهرست مخزن الادویه ).