حرکت کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. جنبیدن، تکان خوردن، وول خوردن ≠ ساکنشدن ۲. کوچ کردن، کوچیدن، جابهجا شدن، نقلمکان کردن ≠ ماندن ۳. به راه افتادن، رهسپارشدن، عزیمت کردن ۴. فعال شدن، تحرکداشتن
حرکت کردنلغتنامه دهخداحرکت کردن . [ ح َ رَ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حرکت . جنبش . شروع به مسافرت . از جائی به جائی رفتن .
swoopدیکشنری انگلیسی به فارسیحرکت کردن، حرکت سریع نزولی، از بین بردن، بسرعت پایین امدن، قاپیدن، چپاول کردن
jerkدیکشنری انگلیسی به فارسیحرکت کردن، حرکت تند و سریع، ادم احمق و نادان، تکان، تکان شدید و سخت، تکان تند، تشنج، کشش، انقباض ماهیچه، تکان ناگهانی، ناگهان حرکت کردن، تکان سریع دادن، زود کشی