منبلیلغتنامه دهخدامنبلی . [ مَم ْ ب َ ] (حامص ) کاهلی و بیکاری . (برهان ). کاهلی . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بی اعتقادی و انکار. (برهان ) (ناظم الاطباء). بداعتقادی و منکری . (غیاث ) (آنندراج ) : آن چنان اصل جهل و منبلیی خیره بگزید قتل چون علیی .س
منبلیفرهنگ فارسی عمیدبیاعتقادی: ◻︎ بدرگی و منبلی و حرص و آز / چون کنی پنهان به شَید ای مکرساز (مولوی: ۳۶۱).
منبللغتنامه دهخدامنبل . [ مَم ْ ب َ ] (ص ) کاهل و بیکار. (از برهان ). کاهل و سست . (غیاث ) (آنندراج ). بیکار و کاهل و تنبل . (ناظم الاطباء). کاهل و بیکاره . (انجمن آرا). سست و ضعیف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤلف سراج اللغات گوید: «چنان به خاطر می رسد که به معنی کاهل همان تنبل است به تای
منبللغتنامه دهخدامنبل . [ مُم ْ ب ِ / ب َ ] (ص ) به معنی منکر است که انکارکننده و از راه و روش دور باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). منکر و از راه و روش دور. (انجمن آرا).
منبلفرهنگ فارسی عمید۱. تنبل؛ بیکار.۲. نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت میگذارند: ◻︎ گفت پالانش فرو نِه پیشپیش / داروی منبل بنه بر پشت ریش (مولوی: ۲۰۳).
منبلیارلغتنامه دهخدامنبلیار. [ مُم ْ ب ِ ] (اِخ ) مونبلیار. مرکز شهرستانی است در ایالت دوبس فرانسه که در مغرب فرانسه و بر کنار کانال رون واقع شده و 25240 تن سکنه و موزه و قصری از قرنهای 15 - 13
لاابالیلغتنامه دهخدالاابالی . [ اُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) صیغه ٔ متکلم وحده از مضارع ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم : هؤلاء الی الجنّة ولاابالی و هؤلاء الی النار و لاابالی . (حدیث قدسی ).لیلی بمن آورید حالی ورنه من و تیغ لاابالی . نظام
منبللغتنامه دهخدامنبل . [ مَم ْ ب َ ] (ص ) کاهل و بیکار. (از برهان ). کاهل و سست . (غیاث ) (آنندراج ). بیکار و کاهل و تنبل . (ناظم الاطباء). کاهل و بیکاره . (انجمن آرا). سست و ضعیف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤلف سراج اللغات گوید: «چنان به خاطر می رسد که به معنی کاهل همان تنبل است به تای
منبلیارلغتنامه دهخدامنبلیار. [ مُم ْ ب ِ ] (اِخ ) مونبلیار. مرکز شهرستانی است در ایالت دوبس فرانسه که در مغرب فرانسه و بر کنار کانال رون واقع شده و 25240 تن سکنه و موزه و قصری از قرنهای 15 - 13