بدرگیلغتنامه دهخدابدرگی . [ ب َ رَ ] (حامص مرکب ) بدطینتی . بدذاتی . بدخواهی . پستی . خواری . (ناظم الاطباء). بداصلی . بدگوهری . بدنژادی : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از شرا
بارگیلغتنامه دهخدابارگی . [ رَ / رِ ] (اِ) اسب را گویند و بعربی فرس خوانند. (برهان ). اسب بود. (اوبهی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (دِمزن ) (فرهنگ اسدی چ عباس اقبا
منبلیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبیاعتقادی: ◻︎ بدرگی و منبلی و حرص و آز / چون کنی پنهان به شَید ای مکرساز (مولوی: ۳۶۱).
متثفیلغتنامه دهخدامتثفی . [ م ُ ت َ ث َف ْ فی ] (ع ص ) بدرگی که کوتاهی کند به کسی از مکارم . (آنندراج ). بدنژادی که کوتاهی کند از مکارم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تثفی شود.
بدذاتیفرهنگ مترادف و متضادبداصلی، بدجنسی، بدخواهی، بدخیالی، بدرگی، بدسرشتی، بدطینتی، خبث، بدنفسی، شیطنت، کجنهادی ≠ خوشذاتی
آلودگیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حالت و چگونگی آلوده.۲. آمیختگی با هرچیز ناپاک.۳. ناپاکی: ◻︎ زآن نجاسات ره و آلودگی / نور را حاصل نگردد بدرگی (مولوی: ۷۲۳).۴. (اسم) لکۀ کثیف روی لباس: ◻︎ پاک
سگیلغتنامه دهخداسگی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق بسگ . || (حامص ) رفتار سگ . (ناظم الاطباء) : هشیار شد از خمار مستی بگذاشت سگی و سگ پرستی . نظامی .توان کرد با ناکسان بدرگی