خروهلغتنامه دهخداخروه . [ خ ُ ] (اِ) خروس که بعربی آنرا دیک گویند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطب
خروهلغتنامه دهخداخروه . [ خ ُرْ وِ ] (اِخ )دهی است از دهستان مایوان بخش حومه ٔ شهرستان قوچان ،واقع در چهل وسه هزارگزی جنوب باختری قوچان و پانزده هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ قدیمی
خروهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= خروس: ◻︎ شب از حملهٴ روز گردد ستوه / شود پرّ زاغش چو پر خروه (عنصری: ۳۶۱).
خروةلغتنامه دهخداخروة. [ خ ُرْ وَ ] (ع اِ) سوراخ . (ازمنتهی الارب ). منه : خروةالفأس ؛ سوراخ تبر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خُروات .
خروهکلغتنامه دهخداخروهک . [ خ ُ هََ ] (اِ) بُسَّد. مرجان . (برهان قاطع). مرجان نوشته اند همانا رعایت سرخی تاج خروه را کرده اند و آنرا خروهک نیز گویند و خروه بمعنی خروس است چنانکه
خروههلغتنامه دهخداخروهه . [ خ ُ هََ / هَِ ] (اِ) گوشت پاره ٔ میان فرج زنان . (ازبرهان قاطع) (از آنندراج ). تلاق . بظر. (از ناظم الاطباء). چوچوله . (یادداشت بخط مؤلف ). خروسه . خ
خروههفرهنگ انتشارات معین(خُ هَ یا هِ) (اِ.) = خروسه . خروسک : جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند؛ پایدام ، ملواح .
خروةلغتنامه دهخداخروة. [ خ ُرْ وَ ] (ع اِ) سوراخ . (ازمنتهی الارب ). منه : خروةالفأس ؛ سوراخ تبر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خُروات .
خروهکلغتنامه دهخداخروهک . [ خ ُ هََ ] (اِ) بُسَّد. مرجان . (برهان قاطع). مرجان نوشته اند همانا رعایت سرخی تاج خروه را کرده اند و آنرا خروهک نیز گویند و خروه بمعنی خروس است چنانکه
خروههلغتنامه دهخداخروهه . [ خ ُ هََ / هَِ ] (اِ) گوشت پاره ٔ میان فرج زنان . (ازبرهان قاطع) (از آنندراج ). تلاق . بظر. (از ناظم الاطباء). چوچوله . (یادداشت بخط مؤلف ). خروسه . خ