ممسک الارواحلغتنامه دهخداممسک الارواح . [ م ُ س ِ کُل ْاَ ] (ع اِ مرکب ) اسطوخودوس . موقف الارواح . (برهان قاطع، ذیل اسطوخودوس ). رجوع به اسطوخودوس و ضرم شود.
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [م ُ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج . || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن . (ناظم الاطباء). خاموش . || گیرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده <sp
ممشقلغتنامه دهخداممشق . [ م ُ م َش ْ ش َ] (ع ص ) جامه ٔ رنگ کرده شده ٔ به گل سرخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ م َس ْ س َ ] (ع ص ) داروی مشک آمیخته . (آنندراج ): دواء ممسک ؛ داروی مشک آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک . (آنندراج ). ثوب ممسک ؛ جامه رنگ کرده به مشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک . (از
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ س َ] (ع ص ) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب ) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به م
موقف الارواحلغتنامه دهخداموقف الارواح . [ م َ ق ِ فُل ْ اَرْ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح پزشکی ) ممسک الارواح . اسطوخودوس . نام گیاهی است که مصرف دارویی دارد. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به اسطوخودوس شود.
تراب الهالکلغتنامه دهخداتراب الهالک . [ ت ُ بُل ْ ها ل ِ ] (ع اِ مرکب ) تراب الفار. سم الفار است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مرگ موش . شُک . رهج الفار: و به انفاس ممسک الارواح از تراب الهالک حافظالاجساد برانگیزد. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 91)
اسطوخودوسلغتنامه دهخدااسطوخودوس . [ اُ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی استوخاس ) اُسطوخُدوس . اُسطوخودُس . نبات له سفاد حمر دقیقة کسفاد حبةالشعیر و هو اطول منه ورقاًو فیه قضبان غبر کما فی الافتیمون بلانور و هو حریف مع مرارة یسیرة. (مقاله ٔ ثانیه از کتاب ثانی قانون ابوعلی سینا چ طهران ص <span class="hl" d
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [م ُ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج . || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن . (ناظم الاطباء). خاموش . || گیرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده <sp
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ م َس ْ س َ ] (ع ص ) داروی مشک آمیخته . (آنندراج ): دواء ممسک ؛ داروی مشک آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک . (آنندراج ). ثوب ممسک ؛ جامه رنگ کرده به مشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک . (از
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ س َ] (ع ص ) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب ) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به م
ممسکدیکشنری فارسی به انگلیسیcheeseparing, close , mean, niggardly, parsimonious, penurious, stingy, tightfisted
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [م ُ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج . || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن . (ناظم الاطباء). خاموش . || گیرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده <sp
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ م َس ْ س َ ] (ع ص ) داروی مشک آمیخته . (آنندراج ): دواء ممسک ؛ داروی مشک آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک . (آنندراج ). ثوب ممسک ؛ جامه رنگ کرده به مشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک . (از
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ س َ] (ع ص ) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب ) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به م
ممسکدیکشنری فارسی به انگلیسیcheeseparing, close , mean, niggardly, parsimonious, penurious, stingy, tightfisted