انسدیکشنری عربی به فارسیفراموش کردن , فراموشي , صرفنظر کردن , غفلت , انساني کردن , انسان شدن , واجد صفات انساني شدن , با مروت کردن , نرم کردن , محفوظات را فراموش کردن , از ياد بردن
انسفرهنگ مترادف و متضاد۱. خو، عادت ۲. آمیزش، الفت، حشر، رابطه، موالفت، موانست، معاشرت ۳. دوستی، محبت، وابستگی
عنسلغتنامه دهخداعنس . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مالک بن اُدَد. از مذحج ، از کهلان . جدی است جاهلی . و اسود عنسی و عماربن یاسر از نسل وی میباشند. (از الاعلام زرکلی از جمهرةالانساب و ال
عنسلغتنامه دهخداعنس . [ ع َ ] (اِخ ) قبیله ای است از یمن که اسود عنسی کذاب ، از آنان باشد. (از اقرب الموارد). لقب زیدبن مالک بن اُدَد که پدر قبیله ای است از یمن . (منتهی الارب
عنسلغتنامه دهخداعنس . [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ درشت اندام و نیک دم دراز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ناقه ٔ سخت و قوی ، و گویندماده شتری که دمش دراز گشته و